عزیــز من!
حوصــله کـن
.
شـایـد معـجــــزه ای رخ دهــد...
احـمد رضـا احمـدی
.............................................
پ.ن: متنفرم از زمستانی که نمی بارد.
خنــک آن قمـــــار بازی که ببـاخـت هر چـه بـودش
بنمــــانـد هیـــچـش الا هـوس قمـــــــار دیگـــر
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی ماند
چیزی نادر به زندگی آغاز می کند
با شادی و اندکی درد
روزانه به گونه ای نمایان
بر می بالد
بدان ماند که نادره ی نخستین است
و نادره ی آخرین.
.
تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد از شادی لبخند بهره می تواند داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید
.
(احمـــد شـامـلــــو)
۴ نظر:
نمی دانستم تو نوشتی . آخر از اینها زیاد است . خصوصی. ببخش اگر کم حوصلگی کردم .
حذف کردم گرچه شاید کمی دیر شد . راست می گویی ... همه اش را راست می گویی...ممنون.
دلايلي بزرگ هست بسيار بزرگ كه چرا برف نيست..باران نيست ...زمستان نيست...
اما
پس سهم ما چه شد؟
آن را كجا از ما دزديدند؟!
اين همه اندوه كه در صورتها موج ميزند و هيچكس به روي خودش نمي آورد..همه سر تكان ميدهيم و گمان ميكنيم كه"خوبيم"
گمان ميكنيم كه "خوبيم"
گ
م
ا
ن
م
ي
ك
ن
ي
م
كه
خ
و
ي
ي
م
اين رو http://saanie.blogfa.com/post-82.aspx تقريبا يه سال پيش نوشتمو هم چنان منتظر.
ارسال یک نظر