دی ۲۶، ۱۳۸۸

خدا شب را آفريد

بشرتاريكي را...



اسپايك ميليگان(شاعر و نویسنده انگلیسی)

۲ نظر:

اِلی گفت...

رشک آور..
این اولین کلمه ای است که از میان خستگی ممتد مغزم خودش را برایم آشکار میکند...رشک آور...ساده اما رشک آور..
ساده ای که میشود به آن اندیشید..این کلمه ها در عین سادگی اما چه بزرگند چه بزرگوار..این شبها که بیشتر از همیشه بیخوابم کلمه هایم خواب رفته اند..قلبم ..روحم ..خودم شاید. این بیخوابی ها نفس عجیب بیداری است در زمانه ای که خواب گریبان همه را گرفته است..
اولین باری که "خداحافظ گاری کوپر" را خواندم تا روز نتوانستم به هستی بازگردم..باد آمد و آمد و آمد و مرا برد..فکر کنم .شاید .نمیدانم .مطمئن نیستم.."لنی" جزء معدود شخصیت های است که وقتی روی پل هوائی مینشینم شاید برای ساعتی،بهش فکر میکنم به مانفیست عجیبش: "آزادی از قید تعلق".که حتی تصورش هم زیباست ..جاودان است ..چند وقت پیش بود نمیدانم اما خیلی دور نبود یک شب تا صبح به "لنی" فکر کردم و " آزادی از قید تعلق".نمیدانم فکر کنم هیچوقت هم ندانم..
و..
قناری نگذاشت که باور میله های قفس نابودش کند پس آواز خواند بلند..بلند بلند و اعجاز آوازش طنین نابودی اسارت شد و شاید"آزادی از قید تعلق" تاکید میکنم شاید.
آزادیت مبارک
پ ن:من از زمستانهائی که در آن برف نمی آید م ی ت ر س م!!!
پ ن:
"من می خواهم بگویم "بازی" موقوف.من دیگر بازی نمیکنم" تهوع-سارتر.
این روزها مدام به این فکر میکنم مدام البته اگر هنوز قیدهای زمان معنی داشته باشند
پ ن:آیا در یک جامعه آزاد مخالفان آزادی هم آزاد هستند؟

قلــم صد و سی و نه گفت...

139..
به الی:

من از زمستان هایی که نمی بارد متنفرم
یک سال منتظرش بودم و همین طور دستی دستی انتظارم را این آفتاب احمقانه به لجن کشیده است..
.
از این بدتر نمیشه ...