آبان ۰۶، ۱۳۸۸

« در باب تناقض و مولفه ـ ی زیستن »









بی رمق ترینِ لحظه های زندگی فرا می رسند و من کماکان یک امیدوارِ بالفطره ام.
قضاوتی نمی کنم
؛ در مورد انسانهایی که دیر یا زود متولد می شوند و امروز و فردا می میرند، که قضاوت کار ضعیفانِ بنی بشری چون من نیست.
همان به که بگذارم هر کس در تنهایِ خودش زندگی کند و در تنهایِ خودش روزها سپری کند و در تنهاییِ خودش بمیرد.
هر که به شما گفت تنها نیست بدانید دروغ می گوید ، چرا که اساسا انسان تنها خلق شده است و تنها می میرد.
و تنها یک« دوست » دارد که می داند دوری از او چون دوری زمین از خورشید است و این دوری عینِ نابودی و تباهی است.
پس هر که گفت تنهایم بدان که بزرگترینِ دروغ حیات بشری را شنیده اید ، چرا که محال است کسی تنها باشد ،

مادامی که او هست...

و او مادام هست و خواهد بود.
در یک نگاه همه دروغ می گویند ، چه آنها که با هم اند و چه آنها که تنهایند. چرا که هر دو گروه نفهمیده اند که تنهایی چیست و با هم بودن به چه معنا.
هر که گفت تنهایم بدان که او با همه است و هر که گفت با همه ام تنهایِ تنهاست.
درکِ واژه و مفهومی چون «فردیت» و «جمعیت» کارِ بشری نیست.

آدمی ، چونان درختی است که اگر برگ و بارش باشد شادمان و اگر خزان بیند گریزان است و مغموم .

و اساسا کیست که جز این باشد .!؟
.
باری ! فتحِ قله ها توشه می خواهد و در این هدف باید همه چیز را زمین نهاد
فتحِ قله ها آدمی می خواهد که نه خود پندارد که تنهاست و نه دیگران او را تنها یابند
فتحِ قله ها آدمی می خواهد که نه خود بداند که با جمع است و نه دیگران او را غیر از این بدانند.
.
فتحِ قله ها صعود می خواهد به منزلگاهی دهشتناک که آسمانش تاریک و زمین اش خوفناک است.

فتحِ آسمان نردبانی لغزان می خواهد که اطمینانی به آن نباشد و دلگرمی در سراسر آن رخ ندهد.
فتحِ قله ها سقوط می خواهد به ماوایی که در ناخود آگاهش مملو از امید باشد و آسمانش روشن و زمین اش محکم.

فتح آسمان نردبانی می خواهد که گام های استوار را تاب بیاورد و سخت و استوار هیچ شکی را در خود جای ندهد.

فتح قله های آسودگی می خواهد از همه چیز و جان کندن می خواهد از همه چیز!
.
آدمی زاده ـ یِ ترس است و آدمی زاده ـ ی ِامید است.

چه سان که فردا ها وحشتناک تر از امروزند و امروز اندوهگین تر از فردا.
چه سان که فردا ها آبی و زیبایند و امروز را لبخندِ امیدی است بهتر از فردا.
.
هر چه به مرگ نزدیک می شوی از زندگی دورتر می شوی
و هر چه به مرگ نزدیک می شوی زندگی را بهتر لمس میکنی

نه آن زندگی گذشته، بلکه حیاتی در پیش رو !

.
و همین رفت و آمدها دلیلی است برای اینکه بدانی هیچ چیزِ بیهوده نیست و
همین آمد و شد ها سببی است برای «پوچیِ هدفمند» و بی پایانی که از پسِ هر چیز مرگ است و از پسِ هر مرگ زندگی.
.
درست به مردی ماند که در لذت دو چیز گرفتار است سیگار بعد از چای تلخ و چای تلخِ بعد از سیگار...
و تا ابدالعمر این رخوت ادامه دارد و مرد در این رخوت لذتی می بیند بی حصر
.
و دنیاست گذرگاهی که بی شک منزلگاه بسیاری شده است از برای یافتنِ آسمانی آبی و نردبانی استوار،
که چه مضحک است تدقیق در این مفهوم موقت و زودگذر

.
«رهایی» است غایت و پندار همه چیز و همه کس!

نه این است آیا؟

رهایی؛ نهایتِ همه چیز است برای «اسارتی» که آرزویش را داریم
چه کس ناراحت آزادی است؟ آنکه آزاد نیست و چه کس شیفته اسارت است؟ آنکه یله بوده است و...

« عشق»، به درستی، تمرینِ فرار از آزادی به اسارت است.
و همه گان در جستجویِ عشق اند و همه گان شیفته اسارت. اسارتی که برایشان معنای تمام و کمال آزادی است.
زمینی که همه را آزاد گذاشته است معشوقی دارد به وسعتی بی بدیل .

زمینی که لحظه لحظه از عمرش را در گلوی این «زمان ِ» خونخوار و پلید می ریزد تا به اسارتی برسد که در تمام اعصار در جستجویِ آن بوده است.
و مردمان زمینی نیز اینگونه اند؟
آیا نه اینست که می گویم؟
آیا آدمی در جستجوی بند و زنجیر و اسارت نیست؟
آیا آدمی نمی خواهد همان دوستی را که به او آزادی بخشیده است یافت کند و عاجزانه از او تقاضای مرگ و اسارت کند.
.
و من خسته ام !
از تمام «دویٌیت» هایی که مرا در میان این جنگلِ واژگون رها ساخته است خسته ام
دلم اسارتی می خواهد بی قید. بی بند .
دلم اسارتی می خواهد در خلایی از وجودِ بی وجودِ صاحبِ آزادی ها...
.
هر که گوید آزاد است دروغ بزرگِ دیگری گفته است و هر که بگوید در اسارت است متقلبی بزرگ است.
تا چه مدت زمانی باید در میان این خور و خواب و این افیون و این «پوچیِ هدفمندِ بدون مرز » زیست؛ بی آنکه دغدغه ای نداشت از برای فردایی ... که ... یا بهتر... که یا بدتر... .
.
گویند کوچکترین ذره کشف شده در خلقت این جهانی ذره نیست ، بل تحرک است و پویایی و آنقدر ظریف و بدیل است که

نه ـ دیده شود... که حس است؛ که ما را به خود وا می دارد.
اساس ِخلقتی که نهایتش ذره ای هم نیست چگونه می تواند نردبانی استوار باشد از برای آدمیانی که گام هایِ بلند در سر دارند و زیستنی آرام... ؟!

مناقشه می کنم!
موج مگر چیست جز جمعی از قطره ها در کنار ِهم. نه ـ آیا موجی که صخره ها می شکافد آبهای در کنار هم اند؟
اشتباه همین جاست!
این تحرک است که دشمن« سکون» است و سکون ، ساحل را به تباهی می برد و همه چیز را تهی می سازد.

.

دیگر بس است!

یاوه گویی از زمانی که از دست رفته است و فردایی که ندیده و نشناخته نباید عاشقش شد. که عشق حکایت آگاهی و «معرفت» است.

باید« حال» را غتیمتی دانست از برای کسب همان دانشِ فردایی.

.

همه چیز خلاصه می شود در «دویٌیت»ـ ی که کشف آن سرٌی است پوشیده بر همگان و غلت خوردن در این تناقض ، تنها یک چیز با خود به همراه دارد. اتهامی که تنها جوابش «لبخند» است.

.

هی« فلانی»!

برای این اندک عمرِ بر جای مانده اندیشیده ای؟

ای که فردا روز نه ـ برای «خزعبلاتِ روزمرگی»، بل برای «بیهوده زیستن» زانوی غم در آغوش می گیری؛ چه کرده ای برای نزدیکی به اسارت ؟!

ای که تنها شعارت « آزادی» است؟ آزادی را تا کجا یدک خواهی کشید؟

.

فردا روزِ دیگری است به نکبت و سیاهی همین شب

فردا شبی دیگر است به روشنایی و سپیدی همین روز

.

و «زیستن» ادامه خواهد داشت...

به همین سادگی...

.

.........................................

پ.ن : نظرات این پست اهمیت بیشتری دارند. اگر خوانده شد، منتظر نظراتتون هستم

آبان ۰۳، ۱۳۸۸

و دوباره شروع مي كنيم ...



خوب هر چه در خصوص نمايشگاه مطبوعات و ميزان حال به هم زن بودنش در اين دوره بگويم كم است.
اتفاقات خوبي درش نيفتاد و نمي افتد.
و همچنين حواشي مشهودي كه بيشتر از متن چشمتان را مي گيرد.
شايد بهترين اتفاق اين دوره، انتشار هفته نامه رودكي بود كه باز هم يه سري ازآدم ها رو دور هم جمع كرده و خيلي خاطرات خوبي رو واسم ياد آور شده.
.
غافل نشيد ازش كه مطالب خوبي هم داخلش وجود داره و فك كنم خوشتون بياد :دي
.
پرونده اين شماره راجع به استاد بزرگ هيچكاك هستش و از دن چاون، امير مهدي حقيقت و توماس هاردي هم مي تونين چيزايي توش بخونين و صد البته باب بزرگ و تئاتر رومولوس كبير و ...
.
نمايشگاه ، طبقه دوم غرفه رودكي...
معمولن هستند بچه ها و هستم من.. حوالي 5 عصر به بعد
.
اومدين هستيم در خدمتتون.
و اينكه روي كيوسك هم پيداش مي كنين
.
فعلن همين!
ارادت..


.......................................

پ.ن: يك دوستي با نام (...) حدود يك ماه پيش پيام خصوصي گذاشته بود برايم در بلاگفا. خواستم جواب ايشون رو بدم ولي دسترسي نداشتم به آدرسي... اگه مخاطب اينجا هم هستن يه آدرسي بدن به بنده كه پاسخشون رو ارسال كنم

مهر ۲۷، ۱۳۸۸

یک دعای ساده و مکتب ملال




خدایا:

مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان...

اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن...

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش...و دردهای عزیز بر جانم ریز!



( دکترعلی شریعتی)


...........................................................


پ.ن: مکتب ملال کماکان استمرار دارد و این پرچم نباید بر زمین بخورد

Red. Blue.white



پست مرتبط به این عکس:

لهستانی های دوست داشتنی-1 « زبيگنيو پرايزنر»

مهر ۲۶، ۱۳۸۸

این روزها


حالا بازهم سکوت و سکوت و سکوت...
کاج‌ها، ابر‌ها و گذر بال یک کلاغ بر متن جاودانه‌ی خاکستری. او را خواسته‌ام تا بیاید کنارم بنشیند. آمده و نشسته است مثل ده‌ها و صد‌ها بار که خواسته‌ام و آمده است با اشتیاق تمام،با تمام اشتیاق. اما این‌بار نه او صورت دارد و نه من صدا،و سکوت عمیقاً خاکستری ست. نه، تو و من یکی هستیم، یکی. بی تو من نبودم،اینکه هستم نمی‌بودم، از زبان من حرف می‌زنی،بی‌تو شاید،من نمی‌بودم...


سلوک/ محمود دولت آبادی

مهر ۲۰، ۱۳۸۸

لهستانی های دوست داشتنی-1 « زبيگنيو پرايزنر»




زبيگنيو پرايزنر (Zbigniew Preisner)آهنگساز بزرگ لهستانی است که کمتر کسی می تواند نام او را بی قید نام کارگردان فقیدی به نام کیشلوفسکی به همراه بیاورد.وی در سال 1955 در لهستان به دنیا آمد. در دانشگاه كراكوف لهستان تاریخ هنر و فلسه خواند ، اما به سوی موسیقی گرایش یافت و بدون آنکه در این زمینه تحصیل آکادمیک داشته باشد و یا آموزش خاصی دیده باشد، آن را به صورت تجربی فرا گرفت.در حین همین مطالعات و تحقیقات خصوصی اش بود که با «الزبيتا تورانيچكا» ، خواننده آواز فیلم های کیشلوفسکی آشنا شد. به عنوان آهنگساز او یک رمانتیسیست درمان ناپذیر است. او عاشق موسیقی رمانتیک است، مخصوصاً علاقه مند آهنگسازان رماتیک لهستانی و همچنین «پاگانينى»۲(ایتالیایی) و «سبيليوس»۳ (فنلاندی) به شمار مى رود.حاصل سالها همکاری وی با کارگردان بزرگ سینما، کیشلوفسکی برای او شهرت جهانی را به ارمغان آورد.آلبوم و قطعاتی که برای فیلم های "زندگی دوگانه ی ورونیک" و "سه گانه ی آبی،سفید و قرمز" ساخت تاکنون بیش از دو میلیون نسخه فروش داشته است.موسیقی "زندگی دوگانه ی ورونیک" که نخستین بار در 1991 به بازار آمد موفق شد در سال 1992 جایزه ی صفحه ی طلایی را در فرانسه بدست آورد.در 1994 با همکاری شبکه ی بی.بی.سی برای سریال بیست و شش قسمتی و مستند" قرن جهانیان" که در بیش از سی کشور جهان نمایش داده شد،موسیقی ساخت.وى بر اهميت ملودى در موسيقى تاكيد فراوان دارد و در مورد موسیقی مدرن به عنوان موسیقی تصنّعی که فاقد ملودی است فکر می کند که بسادگی نه آن را دوست دارد و نه احترامی برای آن قائل است.از این رو پرایزنر برای موسیقی هالیوود ارزشی قائل نیست و بسیاری از آنها را قائم به پول و مادیات می داند. وی در مصاحبه ای که با گاردین در سال 2004 انجام داده است، می گوید: «در اين تجارت مضحك، پول موضوع اصلى است. فيلمى به من پيشنهاد شد كه در آن ميشل فايفر ۵۰ ميليون دلار، جك نيكلسون ۵۰ ميليون دلار و كارگردان ۱۰ ميليون دلار مى گرفتند. حالا ببينيد بودجه ساخت فيلم چقدر بوده است! با اين پول ها نمى شود ريسك كرد.در اروپا قضيه كاملاً فرق مى كند. مثلاً زندگى دوگانه ورونيك ۳ ميليون دلار خرج برداشت و كارگردان رئيس من بود و نه استوديو.»او در سال۱۹۸۸ براى دو اثر كيشلوفسكى به نام هاى «فيلمى كوتاه درباره قتل» و «فيلمى كوتاه درباره عشق» به طور همزمان موسيقى ساخت و نام خود را همراه با وى پرآوازه ساخت. در همان سال ساخت موسيقى متن فيلم «ده فرمان» كيشلوفسكى را بر عهده گرفت و كم كم به يكى از اعضاى ثابت گروه فيلمسازى وى تبديل شد. در سال هاى ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ پرايزنر با ديگر فيلمساز هموطنش «آنى يژك هولاند» نيز همكارى كرد كه حاصل آن موسيقى متن دو فيلم «اروپا اروپا» و «اليور» است. ساخت موسيقى متن فيلم زندگى دوگانه ورونيك ساخته كيشلوفسكى اولين موفقيت برون مرزى را براى پرايزنر به وجود آوردسکوت – شب و رویاها یکی دیگر از پروژه های بزرگ پرایزنر در زمینه ارکسترال و کر می باشد که بر اساس متن و نوشته هایی از کتابی با عنوان job است. این اثر ارزشمند با خوانندگی maderedeus و tresa salguerio و Thomas cully در سال 2007 منتشر شده است.اما عجیب ترین همکاری کیشلوفسکی فقید و پرایزنر خلق آهنگسازی خیالی با نام Vanden budenmayer است .درزمینه فیلمنامه زندگی دو گانه ورونیک به توضیحات جالبی در زمینه « وان دن بودن مایر» بر میخوریم به اینصورت که در حدود یک سال نامه ای از انتشارات دانشگاه اکسفورد برای کیشلوفسکی ارسال شده بود به این شرح که این دانشگاه مشغول ویرایش مجدد فرهنگ نامه موسیقی اش میباشد و اطلاعاتی در زمینه این آهنگساز قرن 18 که آهنگهایش در موسیقی فیلمهای وی چون ده فرمان - زندگی دوگانه ورونیک و سه رنگ (قرمز - آبی - سفید) نقش داشته است ارسال نماید. کیشلوفسکی نیز در جواب بیان میدارد که این فرد شخصیت خیالی است که وی و آهنگسازش ( پرایزنر ) خلق کرده اند که در مقابل دانشگاه اکسفورد با پافشاری و عدم باور این حرف خواستار اطلاعات مورد قبول در این زمینه شدند که بار دیگر کیشلوفسکی اذعان داشت که موسیقی فیلم مذکور ساخته پرایزنر آهنگساز خود آموخته ای از لهستان میباشد!پرايزنر عمده شهرت و موفقيت خود را مديون كريشتف كيشلوفسكى كارگردان لهستانى است. اين دو نفر همراه با « پيه شيه ويچ» (نویسنده آثار کیشلوفسکی) دوستانى صميمى و جدايى ناپذير بودند. كيشلوفسكى قصد داشت سه گانه ديگرى با نام هاى: بهشت، دوزخ و برزخ را نيز بسازد كه قطعاً پرايزنر در آن سه فيلم هم شاهكارهاى ديگرى خلق مى كرد. اما مرگ ناگهانى كيشلوفسكى به اين دوران پربار همكارى پايانى غم انگيز بخشيد. «...علاوه بر پروژه سه گانه بهشت، دوزخ و برزخ قصد داشتيم كنسرت هاى متعددى برنامه ريزى و اجرا كنيم، چيزى غريب مثل يك راز، تلفيقى از موسيقى كلاسيك، اپرا و موسيقى راك. بعد ايده ما به برگزارى كنسرتى كلاسيك همراه با اركستر فيلارمونيك تعديل يافت. آهنگسازى به عهده من بود، پيه شيه ويچ نويسنده و خود كيشلوفسكى كارگردان اين برنامه ها. قرار شد اولين برنامه در آكروپوليس آتن اجرا شود. همه چيز آماده بود و اسم كنسرت را هم گذاشتيم زندگى. اما كمى قبل از اجرا، زندگى كيشلوفسكى در سيزده مارس ۱۹۹۶ به پايان رسيد و اين پروژه نيز ناتمام ماند.»مرگ كيشلوفسكى باعث افسردگى شديد پرايزنر شد و او به يادبود يار ديرينش اولين اثر موسيقى غيرسينمايى خود را با نام «مرثيه اى براى يك دوست» ساخت و آن را به خاطره اين فيلمساز ارزشمند تقديم كرد. مرثيه اى براى يك دوست در تاريخ اول اكتبر ۱۹۹۸ در سالن ويلكى شهر ورشو و توسط اركستر سمفونيك و گروه كر مجلسى اين شهر به رهبرى «ياسك كاسپسكى» و با همراهى صداى «اليزابتا توارينكا»- خواننده آوازهاى فيلم هاى كيشلوفسكى- اجرا شد و تحسين و تاثر شنوندگان را برانگيخت. دومين اجراى زنده اين اثر در روز نوزدهم مارس ۱۹۹۹ در سالن فستيوال رويال لندن توسط اركستر BBC توجه همه محافل موسيقى جهان را به خود جلب كرد و توانايى پرايزنر در خارج از مديوم سينما را نشان داد. «... ساخت مرثيه اى براى يك دوست را سه شب پس از درگذشت كيشلوفسكى آغاز كردم. مى خواستم چيز خارق العاده اى به او تقديم كنم. ما دوستانى صميمى بوديم و سال ها با هم همكارى كرده بوديم؛ من، او و پيه شيه ويچ. دوران خوشى را گذارندیم، بهترين روزهاى زندگى ام. قسمت اول مرثيه اى برای یک دوست گوياى تمام احساس من نسبت به كريشتف كيشلوفسكى است و قسمت دوم آن همان كنسرت زندگى است كه قرار بود در آكروپوليس برگزار شود. البته من و پيه شيه ويچ كمى آن را تغيير داده ايم.»پرايزنر درباره سبك و نحوه كارش مى گويد: «هميشه با خودم مى گويم جورى موسيقى مى سازم كه خودم از شنيدنش لذت ببرم. هميشه به ذائقه ام اطمينان كردم و هرگز از اين اعتماد متضرر نشده ام. موسيقى من روى خط مرزى بين موسيقى كلاسيك و سينمايى قدم مى زند. به ساختار تركيبى در موسيقى علاقه مندم. دوران موسيقى چند صدايى و پيچيده در قرن بيستم به پايان رسيد. آنچه مانده كمى رمانتيسيسم ناب است و موسيقى ام از همين جا نشات مى گيرد. اما مرثيه اى براى يك دوست درباره مرگ است يا زندگى؟ همه ما كسانى از عزيزانمان را از دست داده ايم. بالاخره همه روزى خواهيم مرد. كسى كه با وقار زندگى مى كند، با وقار هم خواهد مرد. مرگ كيشلوفسكى در من خلايى پديد آورد كه با قسمت اول مرثيه اى برای یک دوست سعى كردم آن را جبران كنم. به مرگ خيلى فكر مى كنم، چون زياد دوروبرم مى پلكد اما ازش نمى ترسم. اغلب كارهاى ما با كيشلوفسكى درباره مرگ بود. درباره زندگى و مرگ. البته مرگ و زندگى دو مبحث متضادند. درباره مرگ هميشه فكر مى كنم كه بالاخره اين اتفاق خواهد افتاد و اين سئوال برايم مطرح است: چگونه زندگى كنم كه مرگى با وقار داشته باشم؟ اما در مورد قسمت دوم مرثيه اى براى يك دوست. نام اين قسمت زندگى است. داستانى درباره زندگى يا شايد درباره اميد به زندگى. به شدت به زندگى اميدوارم و آرزويم اين است كه همه به زندگى اميدوار باشند.» پرايزنر همچنان در زادگاهش كراكوف، آنجا كه ريشه هايش پا گرفته اند، زندگى مى كند و به آهنگسازى ادامه مى دهد.

..............................
پ.ن: کارهایشان را دوست داریم .... بسیار... بسیار
پ.ن: قطعه معروف تانگو از پرایزنر بزرگ
پ.ن: لهستانی های دوست داشتنی ادامه دارد...

کمـال طـلبی اما پـوچ...

یکی از مهمترین چیزهایی که در تمام طول روز من را آزار می دهد حس این است که دائما اشتباه می کنم.
در اولویت بنذی های زندگی سخت آشفتگی و سر در گمی دارم و همین که تا به امروز دیوانه نشده ام از لطف خداوند بزرگ است.بی شک مهمترین مالیخولیای ذهن 5 سال گذشته ام حس کمال طلبی در کنار تنبلی و بی برنامگی بوده و این حس آنقدر دردنک است که کنار آمدن با این موضوع ید طولا می خواهد و اراده آهنین و کمی هم صبر که متاسفانه فکر میکنم در من وجود ندارد.
بماند که معتقدم از همه مهمتر توکل است که من بویی از آن نبرده ام.
داشتم در مورد همین کمال طلبی حرف می زدم. اینکه باید چه کارهایی انجام دهم و کجاها بروم و به کجاها برسم. کمی عجیب است که می دانم چه می خواهم اما دست یافتن به آن را {شاید} بلد نیستم. شایدم بدان آگاهم و نمی دانم نقطه آغازش کجاست.
کمال طلبی حس خوبی است اگر راه چاره اش را بدانی و بر آن مسلط باشی.
یکی دیگر از نقاط بحرانی این حس در وجود من تعدد حوزه های علاقه ایست که هر گاه آدم موفقی در آنها می بینم، روانم به هممی ریزد و آنقدر افسرده می شوم که فکر می کنم در طول این 5 سال به صورت دیفالت بر وجودم نصب شده است. به همین دلیل در آن واحد که شادم و می خندم و با دوستان و اطرافیان گپ می زنم ، غمی ابدی در وجودم رخنه کرده است و ریشه می دواند.
کارهای زیادی است که باید انجام داد و جان های زیادی است که باید کند و من دقیقا نمی دانم کدام کار اول است و کدام جان کندن دوم..فکر می کنم بزرگترین مشکل این سالهای من این است که بلد نیستم بگویم «نه» !
و این خود درد بزگ و غمی عمیق است.
پدر خيال می‌كرد آدم وقتي در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمي‌دانست كه تنهايي را فقط در شلوغي می‌شود حس كرد!



سمفونی مردگان/ عباس معروفی

مهر ۱۱، ۱۳۸۸

باور های ما - 1


در این مورد با نظر دکتـر موافـقم
البته خواستم یه توضیحات بیشتری بنویسم دیدم الان حوصله اش رو ندارم
ولی خوب حرف واسه اعتماد سازی و قدرت تحمل مخالف و تدبیر در تصمیم گیری و دوری از سیاست زدگی بسیار دارم
.
همین!

باب دیلن


عکس :
مرتبط با پست together-through-life

سکوت سرشار از ناگفته هاست


دنــیـای رویــاهـا







باور دارم که هیچ کاری سخت تر از دل کندن نیست. آن هم برای از دست دادن رویایی که هیچ وقت به واقعیت محقق نشد.

زیستن در عالم رویا ها طعم و ارزش و منزلت خود را دارد.

دیوانه خطاب میشوی وقتی لبخند به لب داری و تنها خوانده می شوی آنگاه که می گریی. اما همگان غافلند از حقیقتی که در رویا خوابیده است.

تو در دنیای رویاهایت زندگی می کنی با تمام افکار و اخلاق و اندیشه ها و غم ها و شادی ها. در دنیای رویاها تنها این تویی که سر از برنامه ریزی هایت در می آوری. تنها تو هستی که می دانی چه وقت باید گریه کنی، چه وقت باید بخندی و چه وقت باید بمیری. البته لازم است اضافه کنم که دنیای رویاها مرگ ندارد و مفهوم مرگ جای دیگری تعریف می شود.

راستش را می دانی . دنیای رویا ها به نظرم خیلی جذاب تر از دنیای واقعی است، چرا که در آنجا «ادا» وجود ندارد. هر کاری جسارت نمی خواهد. هر کاری جواب دادن نمی خواهد و بالاخره اینکه هر کاری تنها یک چیز می خواهد: خواست و اراده...

دنیای رویاها گاهی دچار طوفان و دستخوش خشم نیز می شود.

در دنیای تنهایی هایت با رویاها گاهی پیش می آید که دیگران (others)هم باشند. آنها کابوس های تو هستند. البته مقصر کابوس به عقیده من همین انسان ها یند. همین انسانها که دائما در کارشان اما و اگر می آورند.

فکر کن. کار خودش ، زمان خودش و نیت خودش، اما باز هم اما و اگر.. و همین اما و اگر ها این می شود که کابوس ها شکل می گیرند.

زندگی جای کابوس زیاد دارد. باید به رویایی بودن عادت کرد


عادت کرد!!