بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

شبی که لعنت از مهتاب می بارید









بذار بهت بگم...من صبح که پا میشم...دلم می خواد کسی باهام حرف نزنه. می خوام از خونه که می رم بیرون، کسی منتظرم نباشه برگردم.دل کسی واسم تنگ نشه.کسی منو نخواد...می خوام تنها باشم،مرتضی...من نباید زنت می شدم. بچه بودم.اشتباه کردم. دو روز دیگه پا می شم،نگاه می کنم می بینم پیر شدم،دستام خالیه ، هیچی ندارم از خودم.اگه ولم نکنی برم دلم می پوسه اینجا،مرتضی


مینا(ترانه علیدوستی)
دیالوگ فیلم کنعان

............................
پ.ن: کنعان.... گلستان می شود.... و ما یک ریز و پی در پی میان همین «باد» و «مباد» های واهی نشسته ایم ...
که چی ؟ که امید خوب است و نومید شیطان است...

۴ نظر:

شیما گفت...

خوب مرد مومن، یک نشانی از خودت بگذار که من را سر در گم پیدا کردن اسمی از خودت نگذاری.
ممنون. به امید دیدار

titish گفت...

چه قدر تفاوت است بین ظاهر و افکار آدم ها
گاهی چیزی که فکر نمیکنی را میبینی و خود را در ابهام می گذاری تا باور نکنی................

سيد محمد باقر موسوي گفت...

سلام اقا رضا
بنده نوازي كردي برادر .
----
يوسف را گرگ ها خوردند باور كن !
-------
يا علي

سيد محمد باقر موسوي گفت...

سلام اقا رضا
بنده نوازي كردي برادر .
----
يوسف را گرگ ها خوردند باور كن !
-------
يا علي