یکی از مهمترین چیزهایی که در تمام طول روز من را آزار می دهد حس این است که دائما اشتباه می کنم.
در اولویت بنذی های زندگی سخت آشفتگی و سر در گمی دارم و همین که تا به امروز دیوانه نشده ام از لطف خداوند بزرگ است.بی شک مهمترین مالیخولیای ذهن 5 سال گذشته ام حس کمال طلبی در کنار تنبلی و بی برنامگی بوده و این حس آنقدر دردنک است که کنار آمدن با این موضوع ید طولا می خواهد و اراده آهنین و کمی هم صبر که متاسفانه فکر میکنم در من وجود ندارد.
بماند که معتقدم از همه مهمتر توکل است که من بویی از آن نبرده ام.
داشتم در مورد همین کمال طلبی حرف می زدم. اینکه باید چه کارهایی انجام دهم و کجاها بروم و به کجاها برسم. کمی عجیب است که می دانم چه می خواهم اما دست یافتن به آن را {شاید} بلد نیستم. شایدم بدان آگاهم و نمی دانم نقطه آغازش کجاست.
کمال طلبی حس خوبی است اگر راه چاره اش را بدانی و بر آن مسلط باشی.
یکی دیگر از نقاط بحرانی این حس در وجود من تعدد حوزه های علاقه ایست که هر گاه آدم موفقی در آنها می بینم، روانم به هممی ریزد و آنقدر افسرده می شوم که فکر می کنم در طول این 5 سال به صورت دیفالت بر وجودم نصب شده است. به همین دلیل در آن واحد که شادم و می خندم و با دوستان و اطرافیان گپ می زنم ، غمی ابدی در وجودم رخنه کرده است و ریشه می دواند.
کارهای زیادی است که باید انجام داد و جان های زیادی است که باید کند و من دقیقا نمی دانم کدام کار اول است و کدام جان کندن دوم..فکر می کنم بزرگترین مشکل این سالهای من این است که بلد نیستم بگویم «نه» !
و این خود درد بزگ و غمی عمیق است.
۱ نظر:
این بیخوابی ها تمام من است...تمام اندوهای روزانه ...................
آدم هایس تنها تنها دوستان هم هستند در این زمانه عصبیت
ارسال یک نظر