فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

رفتن و رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن



نه در رفتن حركت بود
نه درماندن سكوني.

شاخه ها را از ريشه جدايي نبود
و باد سخن چين
با برگ ها رازي چنان نگفت
كه بشايد.

دوشيزه عشق من
مادري بيگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهي مايوس
بر مداري جاودانه مي گردد.


«احـمــد شامــلـــو»

هیچ نظری موجود نیست: