یادداشتها یی از تاریخ تمدن
جلد اول(مشرق زمین )
ویل دورانت
دين با دو وسيله از اخلاق پشتيباني ميكند كه يكي از آنها اساطير است و ديگري محرمات. اساطير عاملي است كه اعتقاد به امور فوق طبيعي را ايجاد ميكند؛ و همين اعتقاد سبب ميشود كه روشهاي اخلاقي كه اجتماع – يا كاهنان – آرزومند بقاي آنها هستند برقرار بماند؛ چون فرد توقع دارد كه به ثواب آسماني برسد و از عقاب آن در امان باشد، ناچار، به قيودي كه اجتماع او، يا بزرگان اين اجتماع، بر او تحميل ميكنند گردن مينهد.
انسان طبعاً فرمانبردار و مهربان و پاكدامن نيست؛ و پس از ضمير اخلاقي، كه در نتيجة فشارهاي قديمي براي او پيدا شده، هيچ عاملي نميتواند مانند ترس از خدايان او را در مقابل فضايلي كه عمل كردن به آنها با طبع وي سازگار نيست به زانو درآورد. نهادهاي مالكيت و ازدواج تا حدي با تصور كيفرهاي ديني سامان خود را حفظ ميكنند؛ هر وقت در امور ديني شك و ترديد پيدا شود، اين نهادها نيرومندي خود را از دست ميدهند. حتي خود دولت، كه مهمترين سازمان اجتماعي ساخته شده با دست انسان است و با طبيعت بشري سازگاري ندارد، بيشتر اوقات، از تقواي ديني و كشيش و كاهن كمك ميگيرد. بيديناني همچون ناپلئون و موسوليني اين حقيقت را بسهولت دريافتند؛ به همين جهت ميگويند «هر وضعي ميل آن را دارد كه با دين بسازد.» اگر رؤساي اوليه نيروي خود را با سحر و جادو زياد ميكردند، حكومت ما هم، امروز، از اينكه هر سال جشن «خداي مهاجران» را برپا ميدارد استفاده میکند(1)
مردم پولينزي هرچه را دين حرام كرده است محرمات (تابو) مينامند. در ميان اجتماعات اوليهاي كه تا حدي پيش رفتهاند، اين محرمات ديني همان منزلتي را دارند كه قوانين در ميان ملتهاي متمدن. محرمات، معمولا، صورت سلبي دارند: بعضي كارها يا بعضي چيزها را مقدس يا نجس ميشمارند، و از اين هر دو لفظ منظور واحدي در نظر است؛ و آن اينكه دست نبايد به اين كارها يا اشيا آلوده شود. مثلا تابوت عهد در نزد قوم يهود جزو محرمات بوده، و روايت ميكنند كه عزه، چون براي جلوگيري از افتادن تابوت دست خود را به آن زد، در حال، افتاد و هلاك شد. ديودوروس سيسيلي مينويسد كه مصريان قديم، در سالهاي قحطی و گرسنگی، به حالي ميافتادند كه يكديگر را ميخوردند، ولي هرگز به حيواني كه عنوان توتم قبيله را داشت دست دراز نميكردند.(2)
در بيشتر اجتماعات اوليه عدة زيادي از اين تابوها و محرمات وجود داشته است؛ هرگز كلمات يا نامهاي معيني را به زبان نميآوردند، و ايام يا فصول خاصي عنوان حرام داشته و جنگ در آن اوقات ممنوع بوده است. تمام علم و اطلاع مردم اوليه، در مورد حقايق مربوط به خوراك، از اين راه بود كه بعضي از انواع غذا حرام شمرده ميشد؛ اين مردم، بيشتر، از راه تلقينات ديني و محرمات به اصول بهداشت آشنايي داشتند، نه از طريق علمي و طب غيرديني.
در ميان ملل اوليه، از لحاظ تحريم، زن رتبة اول را داشته، و در هر آن، با هزاران خرافه، علتي ميتراشيدند كه زن را «نجس» و خطرناك و غيرقابل لمس معرفي كنند. اين كيفيت قطعاً ساختة شوهران ناكامي است كه زن را سرچشمة هر بدبختي دانسته و اين اسطورهها و افسانهها را پرداختهاند؛(3)
درست است كه دين شالودة اخلاق نيست، ولي به آن كمك فراوان ميكند؛ بسيار اتفاق افتاده است كه، بدون دين، دستورات اخلاقي وجود داشته و، در پارهاي از موارد، به تطور و پيشرفت خود، بدون توجه به دين، يا با وجود مقاومت سخت آن، ادامه داده است. در اجتماعات اوليه، و حتي در بعضي از اجتماعات اخير، چنانكه ظاهر است، اخلاق نسبت به دين استقلال كامل داشته است؛ در اين قبيل موارد، دين به راه و رسم زندگي و رفتار شخص توجهي نميكرد و كارش منحصر به سحر و آداب خاص و قربانيها بود، و كسي عنوان متدين داشت كه آداب ديني را دقيقاً عمل ميكرد و حقي را كه لازم بود ميپرداخت. به طور كلي، بايد گفت كه دين، عليالعموم، مراعات خير مطلق را نميكند (زيرا چنين چيزي وجود ندارد)، بلكه منظورش مراعات آدابي است كه بنا به ضرورت اقتصادي يا اجتماعي جعل شده است؛ دين نيز، مانند حقوق و قانون، به زمان گذشته نظر دارد؛ به همين جهت، هنگامي كه اوضاع و احوال تغيير ميپذيرد و اخلاق با اين اوضاع تطور پيدا ميكند، دين غالباً عقب ميماند. مثلاً مردم يونان قديم، با پيشرفت زمان، به حالي درآمده بودند كه همخوابگي با محارم را منفور ميداشتند، در صورتي كه اساطير آنان پر بود از مدح خداياني كه با محارم خود نزديكي داشتهاند؛ همچنين، مسيحيان عملا بيش از يك زن نميگيرند، در صورتي كه در انجيل تعدد زوجات مباح شمرده شده است؛ نيز در هنگامي كه(( بندگي)) از دنيا رخت بربسته است، هنوز متدينان ميكوشند، با شواهد غيرقابل ترديدي از انجيل، از مجاز بودن بندگي دفاع كنند. هم امروز كليسا مردانه ميكوشد تا از قوانين اخلاقيي كه زندگي صنعتي روي كار آورده و قوانين سابق را نقض كرده است جلوگيري به عمل آورد. در آخر كار، عوامل زميني (و نه آسماني) پيروز ميشود، و اخلاق خود را خرده خرده با تازههاي اقتصادي هماهنگ ميكند؛ پس از آن، دين با اكراه به جنبش ميافتد و خود را با اخلاق جديد وفق میدهد. به طور كلي، بايد گفت كه وظيفة اخلاقي دين عبارت از آن است كه ارزشهاي اخلاقي شناخته شده را حفظ كند، و كمتر ببه آن ميپردازد كه اصول اخلاقي جديدي بياورد.
به همين جهت است كه، در اجتماعات و مدنيتهاي عالي، هميشه كشمكشي ميان دين و اجتماع برقرار است. دين، در ابتدا، با جادوگري به انسان خسته و منحرف كمك ميكند و، هنگامي كه توانست وحدتي در اخلاق و عقيده ميان ملت برقرار سازد، به منتها درجة ترقي خود ميرسد؛ همين وحدت است كه براي پيدايش دولت و پيشرفت هنر عامل بسيار مؤثر به شمار ميرود؛ پس از آن، هنگامي كه دين به دفاع از گذشتة خود ميپردازد، نزاعي درگير ميشود و دين خودكشي ميكند و از ميان ميرود. دليل اين امر آن است كه هرچه معلومات و معارف زيادتر ميشود، اصطكاك آنها با علوم ديني و الاهي، كه بسيار بكندي در تغيير است، شديدتر ميگردد. در اين وقت، مردم احساس ميكنند كه نظارت رجال دين، در مورد علوم و ادبيات، همچون بند گراني مانع پيشرفت است؛ در نتيجه، «جنگي ميان علم و دين درگير ميشود.» سازمانهايي كه در دست رجال ديني است، همچون امور حقوقي و جزايي و فرهنگي و اخلاقي و ازدواج و طلاق، رفته رفته از نظارت دين سر باز ميزند و به شكل سازمانهاي دنيايي و غيرديني درميآيد؛ تا حدي كه دين، پارهاي اوقات، آن عمليات را غيرديني و خلاف شرع معرفي ميكند. روشنفكران، رفتهرفته، اصول دين را پشت سر ميگذارند و، كمي پس از آن، قيود اخلاقي دين را نيز ميگسلند؛ از اين پس، فلسفه و ادبيات عنوان ضديت با دين را پيدا ميكنند. آخر اين جنبش به آنجا ميرسد كه مردم، با شدت به پرستش عقل ميپردازند و تمام اصول و عقايد را با چشم شك و ترديد نگاه ميكنند. اين شك فلجكننده سرتاسر وجود مردم را فرا ميگيرد. رفتار بشر، كه ديگر از اتكاي به دين برخوردار نيست، دچار هرجومرج اپيكوري خاصي ميشود؛ حياتي كه ماية تسليتي از ايمان و عقيده ندارد، هم براي فقيران و بيچارگاني كه از فقر خود آگاهي دارند، و هم براي ثروتمنداني كه ثروت خستهشان كرده است، همچون باري سنگين و غيرقابل تحمل ميشود. در پايان كار، اجتماع فرو ميريزد و عقيدة ديني را نيز با خود ساقط ميكند، و هر دو، برادروار و هماهنگ، از دنيا ميروند. ولي چندي نميگذرد كه اسطورة جديدي در ميان طبقات مظلوم و ستمكشيده ظاهر ميشود و آرزوي بشري را در قالب تازهاي ميريزد، و كوشش بشري با نيروي جديدي به كار ميافتد و، پس از قرنها هرج ومرج، مجدداً مدنيت تازهاي را روي كار ميآورد.
======================================
1-مقصود مهاجران اروپايي است كه در سال 1620 به امريكا مهاجرت كردند و اولين دستة سازندگان ناحية «انگلستان جديد» به شمار ميروند.
2-برای توضیح بیشتر:رجوع شود به: تاریخ ویل دورانت/ج.اول/ ص84
3-توضیحات بیشتر در مورد کیفیت و چرایی نجس بودن زنان:رجوع شود به: تاریخ ویل دورانت/ج.اول/ص85
۶ نظر:
vbdbvdgbbgdgbdv
سلام
از ابراز لطفت ممنونم .راستش منظورتو راجع به فوتبال نفهمیدم؟؟؟
g0o0o0o0od luck
HuTaN
http// vivas6363.blogfa.com
salam
reza hale khondan in hame ro nadashtam . bebakhshid. badan ke didamet azat miporsam.
در مورد متن باهات صحبت ميكنم
مهم اينه كه بالاخره ياد گرفتم برات كامنت بذارم
از اینکه میبینم جوابم رو ندادی و در ضمن کامنت های قبلی رو هم پاک نکردی نشون میدی که اصلا هراسی نداری که آبروت ریخته بشه..
هر کاری میکنم هنوز راضی نشدم که این کار رو بکنم...
جوابم رو بده ...
جواب بده تا اون روی منو بالا نیاوردی..
ارسال یک نظر