آبان ۲۹، ۱۳۸۵

139..

نه .....جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آئینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ی ما خوب است
اما
تو باور مکن....


ابولفضل عزیز و دوست داشتنی که از نوشته ی کم خردانه و سطحی من در پاسخ به کامنت گذاشته شده کمی رنجیدی. هر چند میدانم که هرگز گوشزد و هشداری را که به بنده بازگرداندی از سر ناراحتی شخصی ات نبوده و خواستی که مرا آگاه سازی تا درمورد دیگران تکرار نکنم. بسیار ممنون از لطف بیکرانت که مرا فهماندی که گستاخانه پاسخ محبت را دادن شایسته ام نبوده است

دوستت دارم نه به خاطر آنکه دوستم هستی بدان دلیل که منت گذاشتی و مرا به دوستی پذیرفتی
امیدوارم عذر خواهی رسمی مرا پذیرا باشی و از من رنجیده خاطر نباشی

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد


خیلی گلی...

آبان ۲۸، ۱۳۸۵

کبری 206 خریده(بخش اول)
آقا از روزی که شوهر کبری به طور قسطی و لیزینگ برای کبری 206 خریده (یعنی هاشم آقا پسر مشتی حسن ماست بند رو میگم) خواب و خوراک رو از خودش و بچه هاش وگرفته
تازه شانس آوردیم از صدقه سر مسئولان مملکتی و طرحهای فوق العاده شون روزهای زوج نمیتونه اتومبیل رو از خونه بیاره بیرون وگرنه که مصیبت دو برابر میشد. هرچند که کبری تو روزهای زوج هم بعد از پایان ساعت طرح رانندگی میکنه…


قبل از خرید:
هاشم آقا یعنی من استعداد اینو دارم که رانندگی یاد بگیرم…
- بله خانوم اختیار دارید
- آخه وقتی من دانشکده میرفتم یه دو سه باری با ماشین فائزه رانندگی کردم. خوبم روندم …
- چشمم روشن پس درایورم هستی
- نه به خدا فقط سه چهار بار…


کبری شوماخر میشود

- خانوم شما وقتی هنوز جلسه ی چهارمتونه چرا اینقدر گاز میدید؟
- آخه شما نمیدونی که چه کیفی داره ؟
- دختر گلم خوب خودتو به کشتن میدی؟
- نه بابا من خودم اینکارم. مثل اینکه قبلا رانندگی کردما . یادم رفته وگرنه...
- من چی بگم ولی دخترم تو تو این چهار جلسه دوبار کنترل ماشین رو از دست دادی و نزدیک بوده تصادف کنی..



کبری به کمک سرهنگ و شهردار و و سران سه قوه گواهینامه گرفت
بوق بوق بوق
کبری خانوم گواهینامه را استاد کرد
شیرینی به این همسایه
شیرینی به اون همسایه

هاشم آقا: چقدر شیرینی میدی چه خبره؟
- تو نمیدونی . اینارو باید ساکتشون کرد . یه دفعه دیدی رو ماشین خط انداختند . در ضمن مثل اینکه خوشحال نیستی گواهینامه گرفتم..(کبری آبغوره میگیرد...)

و آقا هاشم از ترس دعوا و مرافه یه جوری از دل خانومش در میاره که خلاصه یعنی........ و مال خودتونه من چی کارم


هفته ی بعد..

هاشم میای بریم جردن...
- اونجا کجاست دیگه؟
- هاشم اذیت نکن دیگه... همون خیابونه که هر کی رانندگیش خوبه میره اونجا...
- یعنی چی افسر زیاد داره..؟
- نه بابا اونایی که میان اونجا فقط واسه رانندگی و خوشگذرونی میاند؟
- یعنی چی؟ پارک داره ؟تخمه داره آجیل و چیپس فروشی زیاد داره خوب بگو پیست هست دیگه
- هاشم یعنی تو عمرت اسم این خیابونه رو نشنیدی؟
- نه ولی میدونم که اسمش خارجیه...
- هیچی من غلط کردم لباس بپوش بریم سمت اتوبان نواب خوبه؟
- یعنی تو بلدی ؟ منو نکشی؟
- نه مثل اینکه کبری شوماخر رو نمیشناسی؟
- نه اون دیگه کیه؟
- هیچی...
هیچی....
هیچی.....


پنجشنبه
8:30 شب
خیابون جردن....

هاشم حال میکنی چه خیابونه خوبیه
- کجاش خوبه نیم ساعته تو ترافیک گیر کردیم و صدای ضبط این ماشین بغلی هم دیوونه ام کرد همه اش هم این واسه اون بوق میزنه اون یکیام به جای اینکه ببینن این بدبخت چی میگه فحش میدند و روشون رو اونور میکنند
- چی میگی؟ رانندگی لذتش به ترافیک ایستادن و گاز دادنشه تازه نبینم به اون دخترا نگاه کنیا... اونا خوب نیستند
- ولی اونا که خیلی خوبند....!!!!

-بذار الان نشونت میدم؟
(چراغ سر تقاطع جردن و ظفر سبز شد....)
کبری گاز میدهد و هاشم آقا التماس میکند

- کبری سن الله....
کبری منه باخ ارام کبری آرام سنالله

- ا.... چی ترکی داد میزنی نمیفهمم...

و کبری از میان ماشین ها ویراژی ازون مدل لایی های پسرانه ی جردنی کشید...

هاشم آقا که یواش یواش داشت شلوارش رو خیس میکرد نیشش تا بنا گوش واشد داد زد :
کبری ایوالله
بابا ساقول
ایول الله
ایوالله




ساعت 12 شب
کبری این خیابونه رو همه اش باید اینجوری دور زد نمیشه ازش رفت بیرون
- چقدر حرف میزنی الان میریم
- بچه ها خونه ی مامانت اینا تنهان... بسه بریم سر گیجه گرفتم

(کبری با ملایمتی بی مثال و کرشمه ای عجیب تر)
- ببین هاشم آقا ....
- جانم
- من زن خوبی برات هستم...؟؟ من تو خونه لباس می شورم و غذا میپزم و با این دوتا بچه خل سروکله میزنم....
منو دوست داری؟
- هاشم آقا هم که از مدل حرف زدن کبری کلی لذت برده بود و مثل ...کیف کرده بود گفت شما خانومی شما گلی هر چی تو بگی همونه ...
- ا... اگه ابنجوریه پس من ازاونا میخوام....
- اونا کدومه؟
- اون دیگه نمیدونم چیه فقط میدونم میلرزه صداهای زیاد میده
اون که پشت ماشین اون پسره است توی ماشین پشت صندلیه عقب چشمت رو باز کن..

- هاشم آقا که فقط دوتا چیز گرد رو میدید که گود بود ...گفت نمیدونم آخه چیه ؟
- هاشم آقا منم نمیدونم چیه.... اسم خوبی داره فائزه میگفت صدای زیاد رو جواب میده

و هاشم آقا در این فکر بود که اون چیزای گرد جواب کیو میده...
میم
مثل مصیبت


هنوز که قسمت نشده برم سینما و این فیلم جالب و شایدقشنگ رو ببینم. معمولا ساخته های ملاقلی پور رو میپسندم و امیدوارم که کاری بهتر را ارائه کرده باشد. اما در مورد این فیلم بسیاری از اطرافیانم که فیلم رو تماشا کرده اند فقط جملاتی چون وحشتناک بود ‚ من که کلی گریه کردکم. رضا ببین اعصابت رو میریزه به هم. آدم دیوونه میشه. تا یک ساعت بعد فیلم هنگ میکنی ‚تو سینما همش استرس داری ...... و از این جور حرفا.
بنده هم احساس میکنم که به محض شروع فیلم قراره دنیا روسرم خراب شه...
امیدوارم که برم فیلم روببینم و یا ازاین اشتباه در بیام و یا زیر آوار .....

آبان ۲۷، ۱۳۸۵

پیش درآمدی بر نخستین قلم



ای سیب سرخ
غلت زنان
در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی
عاشقت شده است






گذر از نامیرا به قلم نه اینکه دستاورد نگاهی نو نباشد و صرفا امری باشد از روی تفنن ‚ بلکه این تغییر نام را آغازی بزرگ برای نگاهی بزرگ در نظر دارم
فرار از دنیایی نا همگون و البته یکنواخت و کسالت آور‚ دنیای مصیبت زده و یاس آلود طرحی نو است که قلم درپی آن است
شروعی که منیت رااز ابتدا کنار گذاشته و جز برای حضرت دوست حرفی نداشته باشد
هر چه باشد او باشد و او باشد و او باشد
اگر تصویری ارائه میشود از او باشد اگر نوشته ایی تقریر می یابد او باشد و جز معشوقه ی همیشگی و همه جایی ام کسی نباشد
قلم را با عشق آغاز میکنم. عشقی مقدس از جنسی حقیقی …

آری دوستش دارم
دوستش دارم و تاوان آن هر چه باشد باشد

البته غافل از این نیستم که تغییر نام گویای تغییر نگرش است. حالی به حالی شدن انسانها نه ریشه در امروز دارد و نه ریشه در دیروز. اینها گذشته اند و تنهاچیزی که باقی است فردا است. دیگر دوست ندارم لحظات شیرین زندگیم را با به سخره گرفتن از دست دهم
آری دوست داشتن زیباست
گرچه پایان راه نیست...
اما برای من
دوست داشتن پایان راه است و اینست حکایت قلم...

میثم و بابک عزیز و دوست داشتنی شرط انصاف نباشد که لطف بزرگتان را فراموش کنم امید این دارم که بتوانم جبران زحمات کنم. دوستانی که هم در نامیرا خجالت زده ی شان بوده ام و هم در قلم...
دست مریضادم را از زبان قلم و صمیمانه تقدیمتان میکنم.




جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید

چمن خوشست و هوا دلکش است و می بیغش
کنون به جز دل خوش هیچ در نمیآید

به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه ی تو رخ ماه را بیالاد

آبان ۲۰، ۱۳۸۵

آدرس جدید وبلاگ رو داشته باشید چون از دو سه روز دیگه نامیرا میرا میشه...
اینم از آدرس

قلم :www.ghalam139.blogspot.com

آبان ۱۸، ۱۳۸۵


نگاه های بی رمغ ات
که نه سلام را پاسخگو ست ونه جواب را
شاهکار های توست
که اگر نبود به چه ات مینازیدم..





امروز درست چند وقتی است که دیگر از زمان اعترافم گذشته است
اعتراف به اینکه من کجا و تو کجا
وچه گستاخانه آنروزها انتظار لطف داشتم..




نگاه های صامت
درختان بلند انزوا
و حقارت کلاغ های گوشه گیر
پاییز را زمزمه میکنند
نه اینکه غمی...
نه
عشقی که نبودن را بهانه کرده است
نبودنی با پیوندی زرد به فصل سپید
عشقی که من نباشم و او باشد
و تکثر
تنها نغمه ای است که باد فریاد میزند
پاییز
پاییز
پاییز
ساده بگویم
بمان...

آبان ۱۴، ۱۳۸۵


یادداشتها یی از تاریخ تمدن
جلد اول(مشرق زمین )
ویل دورانت




دين با دو وسيله از اخلاق پشتيباني مي‌كند كه يكي از آنها اساطير است و ديگري محرمات. اساطير عاملي است كه اعتقاد به امور فوق طبيعي را ايجاد مي‌كند؛ و همين اعتقاد سبب مي‌شود كه روشهاي اخلاقي كه اجتماع – يا كاهنان – آرزومند بقاي آنها هستند برقرار بماند؛ چون فرد توقع دارد كه به ثواب آسماني برسد و از عقاب آن در امان باشد، ناچار، به قيودي كه اجتماع او، يا بزرگان اين اجتماع، بر او تحميل مي‌كنند گردن مي‌نهد.
انسان طبعاً فرمانبردار و مهربان و پاكدامن نيست؛ و پس از ضمير اخلاقي، كه در نتيجة فشارهاي قديمي براي او پيدا شده، هيچ عاملي نمي‌تواند مانند ترس از خدايان او را در مقابل فضايلي كه عمل كردن به آنها با طبع وي سازگار نيست به زانو درآورد. نهادهاي مالكيت و ازدواج تا حدي با تصور كيفرهاي ديني سامان خود را حفظ مي‌كنند؛ هر وقت در امور ديني شك و ترديد پيدا شود، اين نهادها نيرومندي خود را از دست مي‌دهند. حتي خود دولت، كه مهمترين سازمان اجتماعي ساخته شده با دست انسان است و با طبيعت بشري سازگاري ندارد، بيشتر اوقات، از تقواي ديني و كشيش و كاهن كمك مي‌گيرد. بي‌ديناني همچون ناپلئون و موسوليني اين حقيقت را بسهولت دريافتند؛ به همين جهت مي‌گويند «هر وضعي ميل آن را دارد كه با دين بسازد.» اگر رؤساي اوليه نيروي خود را با سحر و جادو زياد مي‌كردند، حكومت ما هم، امروز، از اينكه هر سال جشن «خداي مهاجران» را برپا مي‌دارد استفاده میکند(1)

مردم پولينزي هرچه را دين حرام كرده است محرمات (تابو) مي‌نامند. در ميان اجتماعات اوليه‌اي كه تا حدي پيش رفته‌اند، اين محرمات ديني همان منزلتي را دارند كه قوانين در ميان ملتهاي متمدن. محرمات، معمولا، صورت سلبي دارند: بعضي كارها يا بعضي چيزها را مقدس يا نجس مي‌شمارند، و از اين هر دو لفظ منظور واحدي در نظر است؛ و آن اينكه دست نبايد به اين كارها يا اشيا آلوده شود. مثلا تابوت عهد در نزد قوم يهود جزو محرمات بوده، و روايت مي‌كنند كه عزه، چون براي جلوگيري از افتادن تابوت دست خود را به آن زد، در حال، افتاد و هلاك شد. ديودوروس سيسيلي مي‌نويسد كه مصريان قديم، در سالهاي قحطی و گرسنگی، به حالي مي‌افتادند كه يكديگر را مي‌خوردند، ولي هرگز به حيواني كه عنوان توتم قبيله را داشت دست دراز نمي‌كردند.(2)
در بيشتر اجتماعات اوليه عدة زيادي از اين تابوها و محرمات وجود داشته است؛ هرگز كلمات يا نامهاي معيني را به زبان نمي‌آوردند، و ايام يا فصول خاصي عنوان حرام داشته و جنگ در آن اوقات ممنوع بوده است. تمام علم و اطلاع مردم اوليه، در مورد حقايق مربوط به خوراك، از اين راه بود كه بعضي از انواع غذا حرام شمرده مي‌شد؛ اين مردم، بيشتر، از راه تلقينات ديني و محرمات به اصول بهداشت آشنايي داشتند، نه از طريق علمي و طب غيرديني.
در ميان ملل اوليه، از لحاظ تحريم، زن رتبة اول را داشته، و در هر آن، با هزاران خرافه، علتي مي‌تراشيدند كه زن را «نجس» و خطرناك و غيرقابل لمس معرفي كنند. اين كيفيت قطعاً ساختة شوهران ناكامي است كه زن را سرچشمة هر بدبختي دانسته و اين اسطوره‌ها و افسانه‌ها را پرداخته‌اند؛(3)
درست است كه دين شالودة اخلاق نيست، ولي به آن كمك فراوان مي‌كند؛ بسيار اتفاق افتاده است كه، بدون دين، دستورات اخلاقي وجود داشته و، در پاره‌اي از موارد، به تطور و پيشرفت خود، بدون توجه به دين، يا با وجود مقاومت سخت آن، ادامه داده است. در اجتماعات اوليه، و حتي در بعضي از اجتماعات اخير، چنانكه ظاهر است، اخلاق نسبت به دين استقلال كامل داشته است؛ در اين قبيل موارد، دين به راه و رسم زندگي و رفتار شخص توجهي نمي‌كرد و كارش منحصر به سحر و آداب خاص و قربانيها بود، و كسي عنوان متدين داشت كه آداب ديني را دقيقاً عمل مي‌كرد و حقي را كه لازم بود مي‌پرداخت. به طور كلي، بايد گفت كه دين، علي‌العموم، مراعات خير مطلق را نمي‌كند (زيرا چنين چيزي وجود ندارد)، بلكه منظورش مراعات آدابي است كه بنا به ضرورت اقتصادي يا اجتماعي جعل شده است؛ دين نيز، مانند حقوق و قانون، به زمان گذشته نظر دارد؛ به همين جهت، هنگامي كه اوضاع و احوال تغيير مي‌پذيرد و اخلاق با اين اوضاع تطور پيدا مي‌كند، دين غالباً عقب مي‌ماند. مثلاً مردم يونان قديم، با پيشرفت زمان، به حالي درآمده بودند كه همخوابگي با محارم را منفور مي‌داشتند، در صورتي كه اساطير آنان پر بود از مدح خداياني كه با محارم خود نزديكي داشته‌اند؛ همچنين، مسيحيان عملا بيش از يك زن نمي‌گيرند، در صورتي كه در انجيل تعدد زوجات مباح شمرده شده است؛ نيز در هنگامي كه(( بندگي)) از دنيا رخت بربسته است، هنوز متدينان مي‌كوشند، با شواهد غيرقابل ترديدي از انجيل، از مجاز بودن بندگي دفاع كنند. هم امروز كليسا مردانه مي‌كوشد تا از قوانين اخلاقيي كه زندگي صنعتي روي كار آورده و قوانين سابق را نقض كرده است جلوگيري به عمل آورد. در آخر كار، عوامل زميني (و نه آسماني) پيروز مي‌شود، و اخلاق خود را خرده خرده با تازه‌هاي اقتصادي هماهنگ مي‌كند؛ پس از آن، دين با اكراه به جنبش مي‌افتد و خود را با اخلاق جديد وفق میدهد. به طور كلي، بايد گفت كه وظيفة اخلاقي دين عبارت از آن است كه ارزشهاي اخلاقي شناخته شده را حفظ كند، و كمتر ببه آن مي‌پردازد كه اصول اخلاقي جديدي بياورد.
به همين جهت است كه، در اجتماعات و مدنيتهاي عالي، هميشه كشمكشي ميان دين و اجتماع برقرار است. دين، در ابتدا، با جادوگري به انسان خسته و منحرف كمك مي‌كند و، هنگامي كه توانست وحدتي در اخلاق و عقيده ميان ملت برقرار سازد، به منتها درجة ترقي خود مي‌رسد؛ همين وحدت است كه براي پيدايش دولت و پيشرفت هنر عامل بسيار مؤثر به شمار مي‌رود؛ پس از آن، هنگامي كه دين به دفاع از گذشتة خود مي‌پردازد، نزاعي درگير مي‌شود و دين خودكشي مي‌كند و از ميان مي‌رود. دليل اين امر آن است كه هرچه معلومات و معارف زيادتر مي‌شود، اصطكاك آنها با علوم ديني و الاهي، كه بسيار بكندي در تغيير است، شديدتر مي‌گردد. در اين وقت، مردم احساس مي‌كنند كه نظارت رجال دين، در مورد علوم و ادبيات، همچون بند گراني مانع پيشرفت است؛ در نتيجه، «جنگي ميان علم و دين درگير مي‌شود.» سازمانهايي كه در دست رجال ديني است، همچون امور حقوقي و جزايي و فرهنگي و اخلاقي و ازدواج و طلاق، رفته رفته از نظارت دين سر باز مي‌زند و به شكل سازمانهاي دنيايي و غيرديني درمي‌آيد؛ تا حدي كه دين، پاره‌اي اوقات، آن عمليات را غيرديني و خلاف شرع معرفي مي‌كند. روشنفكران، رفته‌رفته، اصول دين را پشت سر مي‌گذارند و، كمي پس از آن، قيود اخلاقي دين را نيز مي‌گسلند؛ از اين پس، فلسفه و ادبيات عنوان ضديت با دين را پيدا مي‌كنند. آخر اين جنبش به آنجا مي‌رسد كه مردم، با شدت به پرستش عقل مي‌پردازند و تمام اصول و عقايد را با چشم شك و ترديد نگاه مي‌كنند. اين شك فلج‌كننده سرتاسر وجود مردم را فرا مي‌گيرد. رفتار بشر، كه ديگر از اتكاي به دين برخوردار نيست، دچار هرج‌ومرج اپيكوري خاصي مي‌شود؛ حياتي كه ماية تسليتي از ايمان و عقيده ندارد، هم براي فقيران و بيچارگاني كه از فقر خود آگاهي دارند، و هم براي ثروتمنداني كه ثروت خسته‌شان كرده است، همچون باري سنگين و غيرقابل تحمل مي‌شود. در پايان كار، اجتماع فرو مي‌ريزد و عقيدة ديني را نيز با خود ساقط مي‌كند، و هر دو، برادروار و هماهنگ، از دنيا مي‌روند. ولي چندي نمي‌گذرد كه اسطورة جديدي در ميان طبقات مظلوم و ستمكشيده ظاهر مي‌شود و آرزوي بشري را در قالب تازه‌اي مي‌ريزد، و كوشش بشري با نيروي جديدي به كار مي‌افتد و، پس از قرنها هرج‌ ومرج، مجدداً مدنيت تازه‌اي را روي كار مي‌آورد.
======================================
1-مقصود مهاجران اروپايي است كه در سال 1620 به امريكا مهاجرت كردند و اولين دستة سازندگان ناحية «انگلستان جديد» به شمار مي‌روند.
2-برای توضیح بیشتر:رجوع شود به: تاریخ ویل دورانت/ج.اول/ ص84
3-توضیحات بیشتر در مورد کیفیت و چرایی نجس بودن زنان:رجوع شود به: تاریخ ویل دورانت/ج.اول/ص85

آبان ۱۰، ۱۳۸۵


کلاسی پر از آموزش پر از جوشش و پر از خروشش
نکاتی چند در مورد درس جامعه شناسی ارتباطات جمعی
استاد ارجمند دکتر اعزازی
اگه پاس نکردید بدو که جا موندی!!!!

چندی پیش در کلاس درس جامعه شناسی ارتباطات جمعی بودیم و از محضر استاد گرانقدر دکتر اعزازی استفاده های کافی و وافی را میبردیم که ناگهان بحث ها بالا گرفت شلیک اعتراضاتی جالب از سوی دانشجویان مخالف و معاند با وجود رسانه ی خصوصی در ایران صورت گرفت. فبل ازا ین واقعه من همیشه فکر میکردم که حتما مدیریت محترم آموزش(که خدا روحشان را رحمت کناد) نام این درس را اشتباه به سمع و نظردانشجویان رسانده و اسم کامل درس را اینچنین میدانستم.
((جامعه شناسی ارتباطات جمعی با تاکید بر مقوله ی زنان)) و یا ((جامعه شناسی ارتباطات جمعی با نگاهی به مظلومیت زنان و گستاخی و بی چشم و رویی مردان.)) و یا از همین دسته اسمها اما بیشتر این اسم را برازنده ی کلاس میدانستم...
((جامعه شناسی زنان اگه وقت شد یه کوچولو ارتباطات جمعی ولی با تاکید بر زنان))
به هر حال در این لحظه ی درگیری شمه هایی هم از مباحث جالب ارتباطات و رسانه ها دیدم که باز بعد از گذشت پنج جلسه جای امیدواری است.
خدا را شکر
**********
برگردیم سر مشاجره داخل کلاس
-ما در ایران رسانه ی خصوصی نداریم.
- چرا نداریم . خوبم داریم . زیادم داریم
- ا... یکیشو بگو...
- مثلا شرق. اعتماد ملی..
- ا... روزنامه ای که کاغذش دولتیه مگه میشه که خصوصی باشه؟
- بچه ها من نه روزنامه میخونم و نه تلویزیون تماشا میکنم.
- ا... استاد ناسلامتی کارتون اینه ... باید ببینید مگه میشه...؟؟؟
- چرا نمیشه من یادمه یه طرحی داشتم . روزی 25 ساعت تلوزیون میدیدیم ولی الان عمرا...
- حالا استاد ما روزنامه ی خصوصی داریم یا نه؟
- پس شرق چیه
- ا... استاد ما که گفتیم خصوصی نیست
ا... منم که گفتم تلوزیون تماشا نمیکنم!!!!!!؟؟؟؟؟؟
-استاد ...چرا؟؟؟؟
- بچه ها بگردیم سر درس....(تا الان خارج از درس بود...!!!!)
- ولی استاد من این رو به دکتر قادری گفتم من رو انداخت بیرون!!!
- خوب تو هم بگو منم بندازمت بیرون...
- شما اون قدر محافظه کارید که هیچکس جرات حرف زدن نداره.... بعد به خودتون میگید جامعه شناس ناسلامتی باید این مسائل رو تو کلاس تحلیل کنید....؟؟
- ولی من که گفتم تلوزیون تماشا نمیکنم...
..
......
ادامه درس...
....در بحث رسانه ها...
???شما سریال نرگس رو دیدید ....
????!!!!!بیچاره نرگس....
و من تازه فهمیده که اون بخش زمان استراحت کلاس بود که داشتیم بحث متفرقه میکردیم...
-اون آقایی که گفت روزنامه نگارم کو؟؟؟؟
استاد مارو میگید...؟


(البته این را حقیقتا عرض کنم این نوشته نه توهین به کلاس درس ارتباطات جمعی است و نه جسارتی به استاد عزیز دکتر اعزازی برداشتی بود شخصی
فقط در مورد تخصصی بودن دروس و تخصصی بحث کردن فاکتور های درسی در دانشکده ی ماست.
بزرگترین دانشکده ی خاور میانه از لحاظ غنای علمی در علوم انسانی...
تازه خبر ندارید دو سه باری هم اساتیدی ارجمند اونو با هاروارد و آکسفورد مقایسه کردند...)