تیر ۰۵، ۱۳۸۶
تهران ديروز،پايتخت امروز،شهر فردا
تهران چگونه پايتخت شد؟
انتخاب (( تهران )) به عنوان پايخت (( ممالک محروسه ايران )) يک اشتباه بزرگ بود و پيشگيري نکردن از گسترش بي رويه آن اشتباهي بزرگ تر . با اندک توجهي به موقعيت پايتختهاي کشورهاي مهم جهان ، اين نکته را در خواهيم يافت که مراکز فرمانروايي پادشاهان و حکام دنياي قديم ، معمولا در کنار رودخانه ها ، در يک موقعيت طبيعي و ارتباطي مطلوب انتخاب مي شد . اما انتخاب (( دهکده تهران )) به عنوان پايتخت نوپاي قاجاريه در 217 سال پيش ، يک ضرورت نظامي – سياسي بود . شايد خان قاجار هم ، اگر مساله جنگهاي و اردو کشي ها مطرح نبود ، در شرايط عادي ، هرگز (( تهران )) را براي پاينختي قلمرو حکومت خود انتخاب نمي کرد . البته در آن روزگاران ، نه مساله يي به عنوان (( محيط زيست )) شناخته بود ، نه (( خان قاجار مي دانست که وارنگي هوا )) چيست ، و نه هيچ کس مي توانست پيش بيني کند که دويست سال بعد (( تهران )) ، آن دهکده آرام و با صفا ، چنارهاي تنومند و باغهاي سرسبز و مزارع تا به افق گسترده اش ، به ابر شهري تبديل مي شود با هفت ميليون جمعيت که دويست روز از 365 روز سال را دچار (( واورنگي هوا )) خواهد بود و بيش از ميليون ها وسيله نقليه موتوري، روزانه هزاران تن سرب و انواع گازهاي سمي را به حلق پايتخت نشينان فرو خواهند برد . آري ، نوروز سال 1200 هجري قمري که بنيانگذار سبسله قاجار در تهران به تخت نشست ، روز تولد غول بود غولي که در آن روز زاده شد ، در طول اين دو قرن ، بويژه در پنجاه سال گذشته ، به سرعت بزرگ و بزرگ تر شد و از دامنه البرز تا مدخل شهرستان کرج و نزديکي هاي (( بومهن )) و آستانه شهرستان (( ساوه )) را در برگرفت و امروز نيز اين غول گويي سر ايستادن ندارد و عمودي و افقي همچنان پيش مي رود و مشکلات شهري و زيست محيطي نيز روز به روز بيشتر مي شود .
....
به عقيده اکثر تاريخ نگاران ، قاجاريه در اصل طايفه يي بوده اند از نژاد مغول ، که همراه با چنگيز و جانشينان مهاجهم او به کشورهاي اسلامي آن روزگار آمده ، در (( ايران )) و شامات و مخصوصآ در حدود ارمنستان مستقر شده اند . اين طايفه به هنگام تشکيل سلسله صفويه به ياري شاه اسماعيل صفوي ، مؤسس اين سلسه ، شتا فتند . پنجاه سال بعد ، شاه عباس اول ملقب به (( کبير )) ، که پنجمين پادشاه سلسله صفوي بود ، قاجاريه براساس مقاصد سياسي – نظامي خويش از محل اصلي خود به نقاط مختلف کوچ داد و به مرور زمان ، آن دسته از قاجاريه که به منظور جلوگيري از دستبرد هاي ترکمانان در استرآباد و گرگان مستقر شده بودند ، در اواخر عهد صفوي قدرت و شوکت بسيار يافتند و چابک سوران در ظهور (( نادر )) که از نوابغ عصر خود بود ، در ارتش جهانگشاي او نقش مهمي داشتند و حکومت استر آباد و گرگان نيز معمولا در دست بزرگان طايفه بود . (( نادر )) که در پايان عمر خود دچار جنون قدرت شده بود ، بعد از دوازه سال سلطنت و آن همه فتوحات نمايان در ماوراي مرزهاي ايران ، سرانجام بع دست سران (( قزلباش )) که از فرماندهان سپاه او بودند ، کشته شد و با مرگ او ، که در 257 سال پيش اتفاق افتاد ، بار ديگر خان هاي مدعي سلطنت و سران ايلات و عشاير براي تصاحب تاج و تخت به جان هم افتادند . در روزگار قديم تغيير سلطنت هميشه با آشوب ها و قتل و غارت ها و جنگ ها ي خونين همراه بود . خونها ريخته مي شد و خانمان ها برباد مي رفت و هميشه ملت مظلوم ، وجه المصالحه مناقشات اهل قدرت بود تا ظالمي برود و ظالمي ديگر به جاي او بنشيند . باري (( نادر )) که کشته شد ، رقيبان به جان هم افتادند . جنگ هاي خونين مدعيان سلطنت يازده سال نمام به طول انجاميد و سرانجام از مدعيان تاج و تخت ايران دو نفر بيشتر باقي نمانده ، يکي از اين دو (( محمد حسن خان قاجار ، پدر آقا محمد خان ، مؤ سس سلسله قاجاريه ، بود که بر سواحل خزر و شمال ايران تا اصفهان مستولي بود ، و ديگري کريم خان زند که بر فارس و قسمتي از ايران غربي فرمانروايي داشت . اما تقدير چنان رقم ده بود که محمد حسن خان با وجود فتوحات درخشاني که کرده بود به دست خودها کشته شود و چنين شد . (( آقا محمد خان )) قاجار ، بعد از کشته شدن پدر ، از بيم دشمنان خانوادگي که قصد جانش را داشتند به (( صحراي يموت )) گريخت و نزد ترکمانان پناه جست و بعد از چهار سال دربدري و آوارگي به دربار کريمخان زند برده شد و (( خان زند )) او را تحت حمايت خود گرفت و با خود به شيراز برد . (( آقا محمد خان قا جار )) ، که در کودکي به وسيله دشمنان پدرش (( اخته )) شده و به همين مناسبت (( اخته خان )) ناميده مي شد . تا هنگامي که ساعات عمر (( خان زند )) به شمارش افتاد به گروگان در دربار کريمخان بود ، و چون به وسيله يکي از زنان حرم که با او نسبتي داشت از مرگ قريب الوقوع خان زند با خبر شد ، تصميمي بموقع گرفت ، منتظر مرگ کريمخان نماند ، خان را مرده انگاشت و با چند تن از سران قاجاريه ، که مثل خود او در دربار کريمخان گروگان بودند ، بي خبر از شيراز گريخت و به تاخت خود را به دهکده (( تهران )) رسانيد ، يعني همان دهکده يي که مقدر بود پايتخت جديد ايران باشد . اين واقعه در 1193 هجري قمري ، يعني 225 سال پيش اتفاق افتاد .
(( تهران )) در گذشته هاي دور
(( تهران )) در قرون اسلامي ، همانند ، پيش از اسلام ، از (( ري )) تبعيت داشته و (( ري )) پيش از اسلام و بعد از آن از شهرهاي بزرگ و معتبر مشرق زمين بوده است تا آنجا که شهرت و ثروت اين شهر از قلمرو تاريخ به عالم شعر و ادب رسيده و دوبيتي هاي منسوب به بابا طاهر عريان
(( دوچشمونت پياله پرز مي بي دوزلفونت خراج ملک ري بي ))
حکايت از آن دارد که ثروت سرشار مردم (( ري )) زبانزد مردم آن روزگار بوده است . نام (( تهران )) را در متون قديم اسلامي در ترجمه احوال يکي از محدثين بزرگ به نام (( محمد بن ابو عبداله حافظ تهراني رازي )) مي بينيم . اين اثر مربوط به 1157 سال پيش است و اين خود دليل بر آن است که در آن روزگار دهکده يي به نام (( تهران )) وجود داشته و از آبادي هاي حومه (( ري )) به شمار مي رفته است . در فارسنامه (( ابن بلخي )) نيز که مربوط به سال هاي 500 تا 510 هجري قمري يعني 918 سال پيش مي باشد . از (( تهران )) به خاطر انارهاي خوبش ياد شده است . اگر چه در آثار مکتوب قديمي از تهران قبل از اسلام نام برده نشده است ، ليکن کاوش هاي باستان شناسي 1321 شمسي در دهکده (( دروس )) شميران نشان مي دهد که در اين منطقه ، در هزاره دوم پيش از ميلاد ، مردمي متمدن زندگي مي کرده اند . همچنين کاوش هاي ديگري که در 28 سال پيش در ارتفاعات قيطريه انجام شد ، حاکي از آن است که اين پهنه در سه هزار سال پيش ، محل زندگي مردمي متمدن بوده است و همين بررسي ها نشان مي دهد که (( تهران )) در اعصار قبل از اسلام از مناطق مذهبي و پيرو آيين مغان و آيين زرتشتي در اين منطقه رونق داشته است . همچنين پرستش (( مهر )) و آيين (( ناهيد پرستي )) نيز در جلگه پهناور (( تهران )) از رواج کامل برخودار بوده است .
در متون قديم از محلات (( عودلاجان )) و (( چال ميدان )) و (( بازار )) و (( سنگلج )) به عنوان قديمي ترين مناطق (( تهران قديم )) ياده شده است . همچنين از مطالعه اين متون چنين برمي آيد که مردم دهکده ((دولاب )) و (( تهران )) پيرو مذاهب اهل سنت و اهالي (( ونک )) و (( فرح زاد )) شيعه و زيدي مذهب بوده اند . اين نکته نيز قطعي به نظر مي رسد (( ري )) همدستي داشتند و همچنين بعد از کشته شدن ابومسلم خراساني پيروان او به روايتي معتقد بودند که ابومسلم زنده و کامياب است و در کوهستان البرز به انتظار روز موعود است تا دوباره خروج کند و ظلم و جور را از ميان بردارد . در کتاب (( آثار البلاد )) زکرياي قزويني نيز ، که مربوط به 674 هجري قمري ( يعني 744 سال پيش ) است ، اطلاعات جالبي درباره مردم اين دهکده وجود دارد در اين کتاب (( تهراني )) ها مردمي سرسخت و ياغي ، باج نده و ستيزه جو توصيف شده اند . همچنين آمده است که (( تهران )) دوازه محله دارد و اهل هر محله با محله ديگر در نزاع اند و به سلطان وقت خراج نمي دهند ، خانه هايشان نيز در زير زمين است . اين نکته را ياقوت حموي نيز در کتاب (( معجم البلدان )) آورده و نوشته است :
(( خانه ها ي ايشان را ديديم که به تمامي در زير زمين ساخته شده است و راه عبور درهايي که به خانه ها مي رسد ، در نهايت تاريکي و صعوبت عبور است ، اين کار را براي جلوگيري از تهاجم شبانه و غارت سپاهيان مي کنند و ، هر گاه خانه ها چنين نمي بود ، کسي در آنجا باقي نمي ماند . ))
روزي که تهران پايتخت ايران شد
گرچه امروزه انتخاب تهران به عنوان پايتخت ايران از ديد کارشناسان محيط زيست خبطي بزرگ و خطايي نابخشودني به شمار مي آيد ، اما آن روز که آقا محمد خان قاجار اين دهکده کوچک را پايگاهي براي استقرار حکومت قاجار قرارداد ، تصميمي درست ، بجا و سرنوشت ساز گرفت ، زيرا موقعيت نظامي – جغرافيايي تهران طوري بود که پشت سرش در شمال ، چابک سواران قاجار گوش به زنگ بودند و زير پايش در مرکز و جنوب ايران ، مهم ترين مدعيان سلطنت خونين ترين نبردها را تدارک مي ديدند . در شرايطي که ملوک الطوايفي و خانخاني ، ايران (( نادري )) را تکه تکه کرده بود و در هر گوشه اي خاني سر برآورده ، ادعاي سلطنت مي کرد ، مهمترين عامل در انتخاب پايتخت موقعيت نظامي – جغرافيايي آن بود ؛ و تهران مي توانست همان جايي باشد که آقا محمد خان مي خواست يعني مرکز ثقل سلطنت جديد و ستاد نظامي خان قاجار . روزگار به کام خون آشامان بود . هنوز چند سالي بيشتر از مرگ نادر نمي گذشت که خون آشام ديگري ، که البته نبوغ نظامي هم داشت ، سر برآورده بود تا آنچه را نادر فرصت ويران کردنش را پيدا نکرده بود ، او به ويراني بکشاند و بيگناهاني را که اجل به نادر مهلت نداده بود خونشان را بريزد ، او از دم تيغ بي دريغ بگذراند ، و خانمان ها بر باد دهد و کله منارها بسازد .
در غرب هم جمهوري خواهان فرانسه به قدرت رسيده بودند . (( بناپارت )) در آستانه ظهور بود تا چند صباحي ديگر ، آن سوي دنيا را به خاک و خون بکشد ؛ با جانشين همين (( خواجه تاجدار )) طرح دوستي بريزد ، سفير فوق العاده به دربار او بفرستد ، هداياي بيشمار ، مستشاران نظامي و اسلحه و ساز برگ روانه کند و در گرما گرم نبرد ، رفيق نيمه راه باشد ، ايران را تنها بگذارد ، ملت ايران را وجه المصالحه روس و انگليس کند و چنان بار کمر شکني بردوش اين مردم بي گناه بگذارد که تا (( انقلاب اسلامي )) زمين گذاشتني نباشد .
باري ، به خاطر شرايط بسيار مساعد سوق الجيشي اش عملا پايتخت و ستاد نظامي (( خواجه تاجدار )) شد . اما تهران چه بود و چه داشت ؟ هيچ ! دهکده يي بود با ده پانزده هزار جمعيت . نه کاخي داشا سزاوار پادشاه باشد ، و نه مهمانسرايي که آبروي (( اخته خان )) را در پيش سفيران شاهان و فرمانروايان جهان حفظ کند . سيصد سال پيش از آنکه خواجه تاجدار تهران را پايتخت خود کند ، به دستور شاه طهماسب اول صفوي ، فرزند شاه اسماعيل مؤسس اين سلسله ، با رويي به گرد اين آبادي کشيدند ، و اين کار هيچ دليلي نداشت جز اينکه پايتخت شاه طهماسب اول در قزوين بود و چون او غالبا به زيارت حضرت عبدالعظيم ( ع ) مي آمد مي خواست در جوار حرم مطهر استراحتگاهي داشته باشد . تاريخ نويسان نوشته اند که : شاه طهماسب در سنه 961 هجري قمري فرمان داد تا بارويي دور تهران بنا کنند . مسافت اين بارو ، شش هزار قدم بود . و نيز طهماسب دستور داد تا به عدد سوره هاي مبارکه قرآن مجيد 114 برج در اين بارو بسازند و در هر برجي يک سوره از سوره هاي قرآن کريم را در خاک کرد . همچنين به دستور شاه طهماسب صفوي ، براي تهران چهار دروازه ساختند و دور تا دور آن خندقي کندند و از خاکش ، قلعه و برج هاي آن را ساختند و چون خاک خندق ها براي ساخت و ساز برج و بارو کفايت نمي کرد از دو محله شهر خاکبرداري کردند و از همان زمان اين دو محل معروف شد به (( چال ميدان )) و (( چال حصار )) . از چهار دروازه يي که ساختند يک دروازه حضرت عبدالعظيم بود و در جهت شمال خياباني که مولوي نام گرفت ، ديگري دروازه د.ولاب بود در خياباني که بعدها خيابان ري ناميده شد ، سه ديگر دروازه شميران بود در مدخل پامنار ، و چهارمين دروازه قزوين در ميداني که بعد ها آن را ميدان شاپور خواندند .
منطقه شمالي تهران به ظاهر از روزگار گذشته به شاهان و اميران و بزرگان اختصاص داشته ، و اين همان منطقه اي است که بازار تهران و کاخ گلستان در آن قرار دارند . در محلي که پادشاهان قاجار بعدها در ان ارک سلطنتي و کاخ گلستان را بنا کردند قبلاٌ به دستور شاه عباس باغي احداث شده بود به نام (( چها ر باغ )) و چنارها ي کهن آن به چنارهاي شاه عباسي معروف بود ه است . اين بود وضع تهران به هنگام ورود آقا محمد خان قاجار به اين شهر ، اما در همان دهه اول فرمانروايي او ، تهران بطور محسوسي رو به آباداني گذاشت . (( مسيو اوليويه )) ، سياستمدار و پزشک فرانسوي که در اوان ظهور آقا محمد خان قاجار به تهران آمده است ، پايتخت جديد ايران را اين طور توصيف مي کند : (( تهران در سطحي خوب و هموار ، که به خوبي آبياري شده است واقع است . قله دماوند ، که قريب به ده فرسخ در جهت شرقي تهران است ، از همه قله هاي اين سلسله جبال مرتفع تر است و همواره و در تمام فصول مستور از برف است و بعضي اوقات دود از قله آن بيرون مي آيد . عقيده اهالي اين است که روح يکي از سلاطين بدکار ايران در اين کوه در عذاب است )) .
(( پيترودلاواله )) ، که در سال 1618 ميلادي ( 1028 هجري قمري ) از تهران گذشته ، نوشته است که : (( اين آبادي وسيع و بزرگ است ، اما جمعيت کمي دارد . اکثر محلات اين شهر باغستانهايي است که درختان ميوه دارند . تمامي کوچه ها آب جاري دارند و با سايه درختان چنار پوشيده شده اند ، به همين جهت اين شهر را (( شهر چنار )) ناميده اند . غير از اين ، چيزي که در خور گفتن باشد ، در اين شهر ديده نشد ))
در ايام سلطنت سلسله صفويه ، شهر تهران شهر چندان قابلي نبوده است و جمعيت کمي که در آن ساکن بوده اند ، مايه شهرتي براي اين شهر نشده اند . تهران مزيتي نداشته است جز اينکه اراضي آن ويسع و حاصلخيز بوده و به خوبي آبياري مي شده است . مردم تهران دهقان و زارع بوده اند ، و محصولات زمين هاي آنان ، غير از گندم و جو و حبوبات ، چيز ديگري نبوده است . البته چون گله هايي هم داشتند ، پشم نيز عمل مي آورند و تمامي اين پشم به قزوين و قم حمل مي شده است . در فتنه افغان ، مهاجمين افغاني به بهانه اينکه دروازه شهر را دير گشوده اند دست به کشت و کشتار مرئم تهران زدند و شهر را بکلي خراب کردند .
هواي تهران سالم نيست
(( مسيو اوليويه )) آن گاه به آب و هواي تهران اشاره مي کند و از گرمي هوا و ناسالمي آن مي نالد و درجه حرارت را در تابستان 29 الي 30 درجه ذکر مي کند ، بقيه خاطرات او را مي خوانيم :
(( هواي تهران سالم نيست . در اواخر تابستان در اينجا امراض خطرناک و نوبه و تب و لرز صفراوي عموميت پيدا کرده که تا اواسط زمستان ادامه دارد . در فصل تابستان غير از اشخاصي که به جهت ضرورت شغلي و يا کارهاي لازم و ضروري مجبور به توقف در تهران باشند ، يا بي چيزي و فقر مانع از حرکت آنها باشد ، کسي در شهر نمي ماند اهل تهران تا اواخر پائيز که خطر ناکترين اوقات است در خارج شهر مي مانند و بعد مجدداً به شهر برمي گردد . درجه حارت و گرمي در تهران به 27 تا 28 درجه مي رسد و باد شمال ، که تابستان منضماً از جانب درياي خزر مي وزد و هوا را معتدل مي کند ، در ماه هاي(( ژوئن )) و (( اوت )) قطع مي شود يا اينکه ياد ، شرقي يا غربي مي شود اگر چه اين امر به ندرت اتفاق مي افتد ، ولي در صورت شرقي يا غربي شدن باد حرارت به 29 الي 30 درجه مي رسد . ))
آب تهران طعم آب مرداب را دارد !
(( مسيو اوليويه )) آن گاه به آب نا سالم و سنگين تهران اشاره کرده مي نويسد :
(( علاوه بر نا سازگاري هوا ، بدي آب است که طعم آب مرداب را دارد . آب تهران تمامي ، از جانب کوه مي آيد و فراوان است بوي آب تهران از آن جهت است که مسير قنات ها را درست پاک نمي کنند . ايرانيان ، به استعمال يخ بسيار مايل و راغب هستند ، لذا در تمامي شهر ها يخچال دارند و در فصل تابستان يخ به وفور وجود دارد و ارزان مي فروشند ايرانيان يخ را مثل قند و نبات مي خورند ))
ورود آزاد ، خروج ممنوع
(( مسيو اليويه )) آن گاه به مقررات خروج از تهران اشاره کرده مي نويسد : (( به علت آنکه در تهران بسياري از اشخاص ، از بزرگان و روساي قبايل ، به عنوان گروگان آقا محمد خان قاجار وجود دارند که حق خروج از پايتخت را ندارند ، در اين صورت هر کس به تهران داخل مي شد مانعي نبود ، اما هر کس مي خواست از دروازه بيرون رود بايد از حاکم شهر اجازه مخصوص مي گرفت و الا مانع مي شدند . ))
ورود آقا محمد شاه به تهران
"مسيواوليويه" آن گاه به تشريفات ورود آقا محمد خان به تهران اشاره ميكند، و اين زمان مصادف است با بازگشت او از خراسان و مصادره جواهرات نادري.
روز چهاردهم عمارت را آب و جارو زده صفا ميدادند كه شاه تشريف خواهد آورد. روز پانزدهم شاه نيامد، چون ساعت سعد نبود. دو روز تاخير شد. تمام ايرانيان از بزرگ و كوچك و عالم و جاهل هيچ كاري را بدون اختيار ساعت سعد، نميكنند.
روز بيستم شاه وارد شهر شد، تشريفات ورود ايشان را به واسطه شليك توپ خبر داند، دو ساعت به ظهر مانده در عمارت دوم خود فرود آمدند، جواهرات بسياري زيب پيكر خود كرده بودند، خاصه بازوي ايشان كه غرق جواهر بود، اين جواهرات بعضي از بازماندگان كريمخان زند گرفته شده و بعضي نيز از نبيره نادرشاه كه در همين سفر به چنگ آمده بود.
"مسيواوليويه" آن گاه به بررسي افكار عمومي مردم ايران پرداخته مينويسد: « حقيقت اين است كه آقا محمدخان نظمي بنيان نهاده، راهها كمال امنيت و كاروانيان و مسافرين از گزند راهزنان ايمن شدهاند و در تمامي قلمرو مملكت آسودگي به صورت ظاهر وجود دارد. اما آيا اين سختگيريها ميتواند ادامه داشته باشد؟ از اولين قدمي كه به ايران نهاديم، به چشم خود ديديم كه در كرمانشاهان، همدان، و در تهران مردم به طور مكرر در كوچه و بازار از شدت حرص و ظلم شاه ميناليدند وما هر قدر بيشتر در ايران توقف كرديم و هر قدر زيادتر مطلع شديم بر حيرت و تعجب ما افزوده شد كه شخصي مانند آقا محمدخان كه در دوازده سالگي مقطوعالنسل شده و تا سن چهل سالگي تحت نظر و محبوس بوده است و خانزادهاي است بدون هيچگونه فضيلت روحاني و قوه جسماني، چگونه ممكن است به سلطنت برسد؟» كسي كه آخته شده و مردم او را به نظر تحقير مينگرند و بارها از دشمنان خود شكست خورده و طمع، حرص، غرور و وحشيگري او موجب شده است كه كسي با او همدل نباشد، كدام معجزه او را به تاج و تخت رسانده است؟
باري، با آنكه در همان اول فرمانروايي « خواجه تاجدار»، تهران روبه توسعه وآباداني گذاشت، در مقام مقايسه با شيراز و كاخهاي مجللي كه او دوران اسارت و تحتنظر بودنش را در دربار كريمخان در آن گذرانده بود، تهران دهكدهيي بيشتر نبود. براي خان قاجار هم كه خلق و خوي ايلياتي داشت و اهل تشريفات نبود و اوقات زندگيش پشت اسب و در ميدانهاي نبرد ميگذشت، فرقي نميكردكه كجا اطراق كند و كجا بخوابد. شاهان بعدي قاجار هم كه قصرها و كاخها داشتند بنا به خلق و خوي ايلياتي خود، خيلي ساده زندگي ميكردند.
كوتاه سخن آنكه در زمان بنيانگذار سلسله قاجار، تهران در حدود 15 هزار نفر جمعيت داشت و حدود شهر از شمال به خياباني كه بعدها سپه ناميده شده محدود ميشد، از مشرق به خيابان ناصرخسرو و از جنوب به خيابان بوذرجمهري و از سوي غرب به خيابان جليلآباد.
خواجه تاجدار در اوج قدرت و پيروزي كشته شد
سحرگاه روز 12 ذيالحجه 1211 هجري قمري، هنگامي كه «خواجه تاجدار» در اردوگاه سپاه پيروز خود، واقع در يكي از قلعههاي تسخير شده شهر «شوشي» (گرجستان)، در خواب بود، سه نفز از نوكرانش كه شب پيش مورد غضب او قرار گرفته بودند و شاه به آنها وعده مرگ داده بود، وارد خوابگاه آقا محمدخان شدند و به ضرب شمشير «خواجه تاجدار» را از پاي درآوردند، همچنانكه پنجاه و يك سال پيش از آن نيز فرماندهان سپاه نادر او را در خواب خوش غافلگير كرده، سرش را از تن جدا كرده بودند.
آقا محمدخان و نادرشاه سرنوشت يكساني داشتند، با اين تفاوت كه سلسله افشاريه، بعد از مرگ نادرشاه، به زودي منقرض شد، ولي سلسله قاجاريه حدود يكصد و سي سال ديگر برقرار ماند و شش پادشاه از تبار قاجاريه بر تخت سلطنت نشستند.
«آقا محمدخان قاجار» و جانشينش «فتحعلي شاه» كه برادرزاده او بود، آخرين پادشاهان سنتي ايران بودند كه خود پيشاپيش سپاهيان شمشير ميزدند، بعد از اين دو، شاهان كاخ نشين شدند و پا به عرصه نبرد و كارزار ننهادند.
همچنين آقا محمد خان و فتحعلي شاه آخرين پادشاهاني بودند كه بدون تاييد خارجيان به سلطنت رسيدند. تا زمان اين دو پادشاه، تصاحب تخت و تاج ايران در گرو تدبير و شمشير مدعيان سلطنت بود، اما بعد از آن سرنوشت قدرت و حكومت ديگر در ميدانهاي جنگ رقم زده نميشد و رسين به تخت و تاج بدون موافقت روس و انگليس ميسر نميگرديد.
تهران فتحعليشاه
فرستادگان ناپلئون بناپارت، كه در زمان فتحعلي شاه قاجار به ايران آمدهاند، جمعيت اين شهر را سيهزار نفر نوشتهاند. يكي از ديپلماتهاي انگليسي هم كه 196 سال پيش به تهران آمده است، طول حصار شهر تهران را 4/5 تا 5 مايل ذكر كرده، مينويسد:
«تهران 6 دروازه دارد. سردر دروازهها را كاشيكاري كرده، صورت ببر و حيوانات ديگر را بر كاشيها نقش كردهاند»
و هم او در مورد عمارت و ابنيه تهران مينويسد:
«خانههاي تهران چندان خوب نيست و غالبا با خشت خام بنا شده است. تنها بنايي كه قابل ملاحظه است مسجد شاه ميباشد كه ناتمام است. افواها ميگويند كه 150 كاروانسرا و به همين شماره حمام در تهران وجود دارد. اين شهر دو عمارت ييلاقي سلطنتي دارد كه يكي قصر قاجار است و ديگري قصر نگارستان كه مشغول ساختن آن هستند»
يك سياح انگليسي به نام «سر رابرت كرپرتر»، كه در سالهاي 1817-1829 ميلادي از تهران ديدن كرده است، مينويسد:
«نيم قرن پيش به سختي به نظر ميرسد كه تهران پايتخت ايران بشود». تهران مدتها موقعيتي تاريك و مبهم داشت تا آنكه ورق برگشت و اقامتگاه سلطنتي شد. تهران در يك موقعيت مركزي قرار دارد ميان ايالت شمالغربي كه سرحد آن گرجستان است و ايالت شرقي ايران كه هميشه مورد دستبرد تركمنهاست و اقامتگاه متحدان ناراحت افغاني ايران. در حقيقت جهت انتخاب جديد، آقا محمدخان نتوانست محلي بهتر از تهران پيدا كند. شهر تهران با خندقي عميق توسط چهار دروازه احاطه شده است. دروازه جنوب به اصفهان ميرود و دروازه شمالغرب به تبريز. در جلوي هر دروازه به فاصله 200 يارد (هر يارد 91/4 سانتيمتر) يك برج مدور قرار دارد كه بوسيله خندقي محافظت ميشود. اين استحكامات براي زيرنظر داشتن دشمن و سنگربندي ساخته شده است و خروج از دروازهها كاملا از بالاي اين بناها مراقبت ميشود.
خيابانهاي تهران تنگ و پر از گل و خاك است. شترها، قاطرها و الاغها و چه بسا يك يا دو فيل سلطنتي، مدام از اينجا به آنجا ميروند و خيابانها را مسدود ميكنند.
از دروازه قزوين كه وارد تهران شويد، فضاي باز بزرگي نمايان ميشود كه پر است از حفرههاي عميق و عريض يا به غبارت ديگر گودالهايي كه در زمين فرورفتهاند. در اطراف اين گودالها شكافهاي متعددي هست كه به خانههاي زير زميني راه دارند.
بناهاي فتحعليشاهي در تهران
مسجد شاه، بناهاي باغشاه، برج نوش، كاخ نگارستان، قصر لالهزار و كاخ نياوران ار آثار دوران فتحعليشاه است و امروزه، تمامي آنها جز مسجد شاه و كاخ نياوران از بين رفته است. در زمان فتحعليشاه تغييرات عمدهاي در تهران صورت گرفت و اگر جنگهاي طولاني ايران و روس و غرامتهاي آن نبود، شايد فتحعليشاه فرصت مييافت كه تهران را زيباتر و وسيعتر كند. فتحعليشاه در سال 1250 قمري(168 سال پيش) در حدود هفتاد سالگي بعد از 39 سال سلطنت درگذشت.
اگر ناپلئون پيروز شده بود و فتحعليشاه كه متحد او بود، از فتوحات او سهمي گرفته بود، امروز تاريخ درباره او قضاوت ديگري داشت، ولي مردم ما او را مسئول از دست دادن قفقاز ميدانند. فتحعليشاه اگرچه در جواني دلير و شمشيرزن بود و پا به پاي عموي خود در جنگها شركت ميكرد اما وقتي به سلطنت رسيد راحتطلب شد و تاريخ از او به نيكي ياد نميكند.
تهران محمدشاهي
فتحعليشاه قاجار، يك سال پيش از مرگ، فرزند دلير خود «عباسميرزا» را از دست داده بود. اما او به پاس خدمات جانشين از دست رفتهاش و بمنظور قدرداني از دليريهاي او در طي جنگهاي ايران و روس، فرزند «محمدميرزا» را به وليعهدي برگزيد و به تبريز فرستاد. از آن هنگام بود كه تبريز وليعهدنشين شد و اين سنت تا پايان سلطنت قاجاريه برقرار ماند.
در تاريخ عضدي آمده است: «وقتي كه خبر مرگ عباسميرزا به تهران رسيد، الله يارخان آصفالدوله با ديدگان گريان و در حالي كه اشك از محاسنش ميچكيد، اين خبر را به شاه داد و گفت: «بحمدالله شاه در هر ولايت يك نايبالسلطنه دارد.....» و اين اشارهاي بود به پنجاه و نه پسر شاه. فتحعليشاه در جواب تسليت آصفالدوله به حقيقتي اشاره كرد و گفت:
«الهيار خان، انصاف نكردي كه گفتي در هر ولايت يك نايبالسلطنه دارم، ميبايست عرض ميكردي بعد از هفتاد سال عمر و چهل سال سلطنت، از دنيا بي اولاد و بي جانشين خواهي رفت.» فتحعليشاه با آنكه بعضي از فرزندانش براستي لايق و شايسته بودند، محمدميرزا فرزند عباسميرزا را به وليعهدي برگزيده و اين پيش از مرگ قريبالوقوع او، مقدمهاي شد براي يك سلسله عصيانها و شورشهاي زيانبار در سراسر ايران آن روز.
باري، فرزندان شاه هنوز متوجه اين نكته نبودند كه ديگر تكليف تاج و تخت مملكت، مثل گذشته، در عرصه كارزار و به قوت بازو و شمشير معلوم نميشود، بلكه قرارداد تركمنچاي شرايطي را تحميل كرده است كه بعد از آن، عامل تعيين كننده سياست خارجي است و تا روس و انگليس موافقت نكنند، هيچ مدعي سلطنتي نميتواند پادشاه ايران شود. به دليل همين ناباوري بود كه بعد از مرگ فتحعليشاه در هر گوشه مملكت يكي از عموهاي شاه مدعي سلطنت شد. حتي يكي از آنها هم در تهران به تخت نشست و به نام خود سكه زد، اما تمامي اين تلاشها بيهوده بود و سرانجام محمدشاه تحت حمايت وزراي مختار روس و انگليس به تهران رسيد و عموهاي مدعي سلطنت، كه هنوز تحولات سياسي را باور نداشتند، از ترس جان فرار كردند و در اقصي نقاط جهان دربدر شدند. ميدانيم كه يكي از موارد قرارداد «تركمنچاي» تضمين سلطنت ايران در اولاد عباسميرزا نايبالسلطنه بود و روسيه در طول سلطنت قاجاريه بر اين تعهد وفادار ماند. اگر جنگ جهاني اول پيش نيامده بود و روسيه تزاري از درون متلاشي نشده بود، «رضاخان» هرگز موفق به خلع قاجاريه و تغيير سلطنت ايران نميشد.
اوضاع آشفته ايران در طول سلطنت چهارده ساله محمدشاه، مانعي براي كار عمران و آباداني و توسعه تهران به شمار ميرفت و با وجو د آنكه «حاجي ميرزا آقاسي» صدراعظم درويش مسلك شاه، به حفر قناتهاي تازه و آباد كردن دهات خراب علاقه زيادي داشت، پايتخت ايران در اين دوره توسعه چشمگيري پيدا نكرد. تقدير چنين بود كه نوسازي پايتخت، بعد از مرگ محمدشاه و به دست فرزندش ناصرالدين شاه انجام شود.
تهران عهد ناصري
پنجاه سال سلطنت ناصرالدين شاه قاجار (1264-1313 هجري قمري) دوران آباداني و توسعه گسترده پايتخت ايران به شمار ميرود و اگر آثار ارزنده آن دوران تخريب نميشد، امروزه تهران يكي از شهرهاي زيبا و ديدني شرق بود. از آنجا كه آثار دوره ناصري بسيار است، به ناچار فهرستوار به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
يكي ار بناهاي عهد ناصري ساختمان مدرسه دارالفنون است. اين مدرسه به تشويق ميرزا تقي خان اميركبير احداث شد، اما در مراسم افتتاح آن امير زنده نبود و ناصرالدين شاه هم هنگام شركت در مراسم گشايش اين مدرسه 22 سال بيشتر نداشت. عمارت دارالفنون، كه قسمتي از آن هنوز باقي است، محوطه بسيار وسيعي بود كه تقريبا تمامي ضلع جنوبي ميدان اما خميني را دربر ميگرفت و آن قدر وسعت داشت كه در آن عمليات ورزشي و مانورهاي پياده نظام و توپخانه اجرا ميشد. در آغاز منظور از ايجاد اين مدرسه تاسيس يك دانشكده افسري با رشته پزشكي نظامي بود، ولي بعدها رشتههاي مختلف علوم به آن اضافه شد.
بناي قصرهاي جديد و تجديد بناي كاخ نياوران
در يازدهمين سال «عهد ناصري» يك سرتيپ فرانسوي كه معلم توپخانه دارالفنون بود، نقشهاي براي تهران فراهم آورد كه در همان زمان به چاپ رسيد. اين نقشه كه اصل آن موجود است، نشانگر آن است كه در 143 سال پيش محوطه پايتخت درون دو قلعه تو در تو قرار داشته است. قلعه اول به دور شهر كشيده شده بود و سه كيلومتر طول داشت. قلعه دوم به حفاظت كاخهاي سلطنتي اختصاص داشت، ديوارهاي قلعه دوم و خندق دور آن، در صورت لزوم، شهر را از محوطه «ارك» و اقامتگاه شاه جدا ميكرد و اگر احيانا دشمني ميتوانست به درون شهر نفوذ كند، حصار و باروي دوم با خندق دور آن، كاخهاي سلطنتي را از هجوم دشمن در امان ميداشت.
روزي كه تهران دارالخلافه شد
در بيستمين سال سلطنت ناصرالدين شاه تغييرات زيادي در ساختار پايتخت بوجود آمد و تهران از سوي دروازه شميران، كه مدخل در «پامنار» قرار داشت، به قدر 1600 ذرع ( هر ذرع 104 سانتيمتر) و از سوي ديگر به اندازه 1000 ذرع توسعه يافت. نظارت بر برنامههاي نوسازي تهران از طرف شاه به «ميرزا يوسف مستوفي الممالك» كه صدر اعظم شاه بود، واگذار شده بود. مستوفي الممالك مردي درويش مسلك و محترم بود و شاه و بزرگان كشور او را «حضرت آقا» خطاب ميكردند. بعدها ميرزا حسن كه پسر او بود، با همين لقب جاي پدر را گرفت و بارها به مقام وزارت و نخستوزيري رسيد. مراسم آغاز نوسازي تهران با تشريفات خاصي برگزار شد و ناصرالدين شاه شخصا با كلنگ نقرهاي كه در دست داشت، نخستين كلنگ را بر زمين زد. از همان روز هم تهران «دارالخلافه ناصري» ناميده شد. با اجراي طرح نوسازي تهران تمام برجها و باروها و استحكامات دفاعي تهرانِ فتحعليشاهي را خراب و خندقهاي عميق شهر را پر كردند. مسافت دورِ شهر هم كه سه كيلومتر بيشتر نبود، به نوزده کیلومتر افزایش یافت. خندق جدید تهران را هم به تقلید از خندق پاریس هشت ضلعی ساختند. در ادامه همین برنامه ، در آخرین دهه سلطنت ناصرالدین شاه ، از دارالخلافه ناصری نقشه برداری کردند و معلوم شد که " دروازه دولت " که حد شمالی شهر بود ، با "خانی آباد" در جنوب شهر 82 ذرع اختلاف ارتفاع دارد و مسیل های جدید را با توجه به این نقشه ساختند.
در آخرین سالهای دوران پنجاه ساله ناصری مسافت دور محیط شهر تهران بالغ بر 22 کیلومتر بود و دوازده دروازه داشت. تمامی این دروازه ها در دهه اول سلطنت رضا خان، به بهانه تعریض خیابان های پایتخت و نوسازی شهر تخریب شد. یکی از دیپلمات های مقیم تهران به نام " احمد امین " که وابسته نظامی امپراتوری عثمانی در دربار تهران بوده است در گزارش خود که مربوط به سال 1311 قمری یعنی 2 سال پیش از ترور ناصر الدین شاه قاجار است، می نویسد :
تهران با جمعیت متجاوز از 250 هزار نفر در قسمت شرقی جلگهای به مساحت 2500 کیلومتر مربع بنا شده است . هوایش گرم ، ولی سالم است. نمای خانه های آن تماما گلی است و بدین جهت منظره عمومی شهر دلگیر است. کوچه های تهران هم تنگ و غیر منظم است.
شهر تهران با یک باروی گلی محصور است و خندقی به عمق 15 متر ، این بارو را محافظت می کند. تهران دروازه های متعدد دارد و ماموران گمرک در این دروازه ها حقوق گمرکی می گیرند . در تهران اغلب ساختمان ها را با خشت خام ساخته اند و فقط در چهار گوشه در و پنجره ها آجر مصرف می کنند. پایتخت ایران دچار کم آبی است و قنات ها ، که حفر آن پر خرج است، در تصرف ثروتمندان می باشد. مجرای آب های جاری در داخل شهر، بر خلاف خارج شهر، سرپوشيده نيست و اهالي در اطراف جوهاي آب، لباس ميشويند و آب انبارها از همين آبهاي آلوده پر ميشود. حمامهاي ايران يك خرينه دارد كه آب آن دير عوض ميشود و شير مخصوص و حوض ندارد.
پروتمندان و وزراء با كالسكههاي شش اسبه و سرويس چاي و قليان كه به همراه ميبردند، در كمال عظمت در شهر رفت و آمد ميكنند.
آثار ديگر عهد ناصري
از ديگر آثار اين عهد «قصر عشرتآباد» است. باغ عشرتآباد و قصر آن در بيست و هفتمين سال سلطنت ناصرالدين شاه ايجاد شده و شاه به دست خود در آن چهار اصله درخت كاشت. از آثار ديگر اين دوره « قصر ياقوت» است كه در سي و نهمين سال سلطنت ناصرالدين شاه ساخته شد و شامل قصر بيروني و حرمخانه سلطنتي بود. قصر «سلطنت آباد» از آثار اين دوره است كه مشتمل بر عمارت كلاه فرنگي و برج خوابگاه است. اين بنا متعلق به دوازدهمين سال سلطنت است.
باغ « عيش آباد » چهار سال پيش از كشته شدن شاه به اتمام رسيد و «قصر اميريه» كه محل زندگي كامران ميرزا، پسر شاه و نايب السلطنه بود از آثار همين دوره است كه بعدها به دانشكده افسري واگذار شد.
مسجد و مدرسه شپهسالار نيز در سيوهفتمين سال عهد ناصري بنيان نهاده شد. اين مسجد و مدرسه از موقوفات ميرزا حسين خان سپهسالار صدراعظم ناصرالدين شاه است. در ساخت اين بناي ارزنده و عظيم سه تن از مشهورترين معماران سنتي ايران مشاركت داشتند. از يادگارهاي ديگر اين دوره راه آهن حضرت عبدالعظيم است كه هفت سال پيش از مرگ ناصرالدين شاه به كار افتاد و امتياز آن متعلق به يك شركت بلژيكي بود. اين خط آهن در حدود چهل سال پيش برچيده شد. ترامواي اسبي تهران نيز توسط همين شركت بلژيكي داير گرديده بود كه در حدود شصت سال پيش، به دليل خيابان بندهاي جديد و افزوده شدن اتوبوسها و رواج اتومبيل سواري و البته سرعت كم ترامواي اسبي، برچيده شد.
آثار ديگر عهد ناصري را به شرح زير ميتوان خلاصه كرد:
اتاق موزه: اين بنا در ضلع شمالي باغ گلستان قرار دارد. ناصرالدين شاه اين بنا را براي حفظ آثار قديمي و اشياي قيمتي ساخت. در سال 1290 هجري قمري «تالار الماسيه» را، كه از آثار فتحعليشاهي بود، خراب كردند و اتاق موزه و حوضخانه را ساختند كه خوشبختانه هنوز هم باقي است. «تالار آينه» نيز در همين محل بنا شد. اين تالار از آثار ارزنده حاجي ابولحسن صنيعالملك، معمارباشي عهد ناصري است. «تالار برليان» در محل سابق «تالار بلور» كه ار بناهاي فتحعليشاهي بود ساخته شد و تخريب و بازسازي آن به جهت فرسودگي اين بنا بود.
«كاخ ابيض» در سالهاي آخر زندگي ناصرالدين شاه در گوشه جنوب غربي محوطه كاخ گلستان ساخته شد و تاريخ احداث آن 1308 هجري قمري است. به سبب سفيديِ رنگ نمايِ بيروني آن، اين كاخ را ابيض ناميدهاند. انگيزه بناي كاخ ابيض آن بود كه سلطان عبدالحميد، امپراتور عثماني، هداياي زيادي از جمله مبلهاي معروف دوره لويي شانزدهم و پردههاي ارزنده و قاليهاي گرانبهايي براي ناصرالدينشاه فرستاده بود و چون تمام كاخها ار اشياي نفيس انباشته بود، براي نگهداشتن هداياي سلطان عثماني ساخته شد.
عمارت گالري: در اواخر سلطنت ناصرالدي شاه، در سمت غربي ارك شاهي ساخته شد و تعداد زيادي از تابلوهاي نقاشي ايراني و فرنگي جديد و قديم در آن نگهداري ميشد. 25 چلچراغ زيبا و ديدني هم از سقف اين گالري با شكوه آويزان بود.
ميدان توپخانه امروزي نيز از آثار عهد ناصري است. توضيح آنكه قبل از نوسازي گسترده تهران در سال 1284 قمري، ميدان توپخانه به محوطه مقابل كاخهاي سلطنتي در ميدان ارك فعلي گفته مي شد. وقتي تهران توسعه پيدا كرد و اراضي خارج از محوطه ارك آباد شد، محل فعلي توپخانه را به صورت ساختمانهاي دو طبقه ساختند و توپهاي مقابل محوطه ارك را به آنجا منتقل كردند. در ساختمانهاي دو طبقه دور ميدان، طبقه همكف محل نگهداري توپها بود و طبقههاي بالايي محل زندگي توپچيها. از احداث ميدان توپخانه 134 سال ميگذرد و در اين مدت ساختمان اين ميدان چندين با رتغيير شكل يافته و امروز هم اثري از آن بناهاي قديمي ناصري، مظفري و رضاخاني در اين ميدان وجود ندارد و همه تخريب گرديده و از بين رفته است. ميدان توپخانه قديم چهار دروازه داشت: دروازه شرقي، ورودي خيابان لالهزار بود، دروازه جنوب شرقي، اول خيابان ناصريه بود و دروازه غربي، ورودي خيابان علاءالدوله (فردوسي امروزي)، دروازه جنوب غربي هم ورودي خيابان باب همايون و كاخهاي سلطنتي بود.
تهران عهد مظفري
وقتي تلگراف رمز ترور ناصر الدين شاه به تبريز رسيد و مظفرالدين ميرزا وليعهد آشفته حال و پريشان پيام تسليت و تبريك سلطنت صدر اعظم پدرش را خواند 45 ساله بود . وليعهدي او چهل سال طول كشيد و جان درباريان تبريز از عمر طولاني شاه به سر آمده بود . روياي شاه شدن وليعهد ، رفتن به تهران و قبضه كردن تمامي مقامات مهم مملكتي خواب طلائي اين دور ماندگان از قدرت بود . وقتي مظفر الدين ميرزا به سلطنت رسيد خزانه تهي بود ولي دولت مقروض هم نبود . ولي شاه جديد در سلطنت و حكومت جربزه پدرش را نداشت و درباريان از او واهمه نداشتند و به همين جهت رجال جديد كشور كه اطرافيان او بودند و پس از چهل سال محروميت به تهران آمده بودند دست در خزانه مملكت بردند و حيف و ميل ها كردند و چون خزانه تهي شد و از خارجيان وام گرفتند و تمامي آن قرض ها با بهره هاي سنگين و شرايط استقلال بر باد ده ، صرف سفرهاي فرنگ و هوا و هوس اطرافيان شاه شد ، پس جاي تعجب نيست كه در دوران مظفر الدين شاه در عمران و آباداني پايتخت اثري نبينيم . او تنها بنائي كه ايجاد كرد و در خود اهميت بود قصر فرح آباد كه خودش ساخت و خودش آباد كرد و نامش را هم خودش انتخاب كرد .
روي هم رفته در دوره ده ساله سلطنت مظفر الدين شاه براي عمراني و آباداني پايتخت كار مهمي انجام نشد و اقدامات دولت منحصر به رفع مشكلات شهر از قبيل : لايروبي قناتها و حل معضلات پيش آمده بود و از اين مرحله فراتر نمي رفت و اگر رجالي چون معير الممالك در محدوده املاك خود دست به آباداني هاي استثناوي مي زدند و انواع تخم گياهان و ميوه هاي فرنگستان را در تهران بعمل مي آوردند و باغي چون بهشت مي ساختند ، چون در محدوده املاك خودشان بود و مورد استفاده عموم نبود ، اين قبيل اقدامات شخصي را در عمران و آباداني شهر نميتوان تلقي كرد ، در دوره اين پادشاه چشم و گوش مردم باز شد ، ارتباط با فرنگستان بيشتر شد ، روزنامه هاي بيشتري انتشار يافتند ، پيشرفت معارف و مدارس جديد از حرف به مرحله عمل در آمد ، اتومبيل و تلفن معمولي شد و در علم سياست هم رقابت روس و انگليس تا حد روياروئي نظامي به اوج خود رسيد و انگستان كه خود را در برابر روشها بازنده ميديد ، به نفع مشروطه خواهان ، مشروطه خواه شد و همين امتيازات لازم را از رقيب سياسي خود گرفت ، دست در دست او گذاشت و اين دو قدرت بزرگ ايران را طبق قراردادي كه به قرارداد 1907 مشهور شد بين خود تقسيم كردند ، شمال از آن روس و جنوب از آن انگليس ، يك منطقه آزاد هم كه بيشترش كوير بود و حائلي بود بين دو منطقه نفوذ ، به ظاهر مستقل و در اختيار دولت ايران .
در شرايطي كه دو دولت استعماري با هم ساخته اند و در شرايطي كه دولت ايران زير با قرض هاي سنگين كمر شكن رفته است صحبت از عمران و آباداني معنائي نداشت و اگر پاره اي از رجال وطن دوست ، علاقه به اين كار داشتند ، پولي در بساط نبود كه صرف عمران و آباداني شود ، اين بود كه آنچه ناصر الدين شاه در طول سلطنت پنجاه ساله خود ساخته بود به دليل عدم مراقبت در حال خرابي و ويراني بود . دوره دو ساله سلطنت محمد علي شاه هم كه سراسر جنگ و شورش و خونريزي بود خزانه كشور را آن قدر تهي كرده بود كه آبدار باشي دربار هم به خاطر عقب افتادن مواجبش قهر ميكرد و مي رفت و شاه بي شام و ناهار مي ماند . در چنين گير و داري هم طبيعي است كه كسي به فكر آباداني نباشد . در پايان سال 1327 هجري قمري وقتي محمد علي شاه خلع و تبعيد شد و دولت انقلابي مشروطه بر سر كار آمد ، اختلاف بين سران مشروطيت و دو دسته شدن مجلسيان و نا امني و گراني و هزار گرفتاري ناشي از انقلاب امكان اين را كه يك قدم كوچك در راه عمراني و آباداني پايتخت برداشته شود نمي داد . همين كه احمد شاه به سن بلوغ رسيد ، چند روزي از تاجگذاريش نگذشته ، در حالي كه در و ديوار پايتخت غرق در آذين بود و جشن هاي تاجگذاري هنوز به پايان نرسيده بود ، جنگ جهاني اول آغاز شد . ايران اعلام بي طرفي كرد ، اما گوش جهانخواران به اين حرف ها بدهكار نبود . ملتي كه ضعيف باشد و قدرت دفاعي نداشته باشد ، حق بي طرف ماندن را هم ندارد . در اين ايام چنگ قحطي سراسر ايران را فرا گرفت و چه بسا پدرها كه فرزندشان از گرسنگي پيش روي آنان جان دادند .
باري ، جنگ ، قحطي ، مرگ ، بيماري هاي خانمان بر انداز نه اينكه در ايام جنگ بلكه سال ها بعد از آن نيز اجازه نمي داد كه فكر آباداني پايتخت به مخيله كسي خطور كند . سر انجام جنگ تمام شد . روسيه تزاري از درون پاشيد ، آلمان و عثماني شكست خوردند و انگستان برنده شد . اما هنوز بازي تمام نشده بود و به هر حال امنيت مرزهاي هندوستان مطرح بود و ايران ار از دير باز دروازه هندوستان ميشناختند . پس مصحلت برنده جنگ در اين بود كه ايران را هم مثل هندوستان كند ، وثوق الدوله را بر سر كار آوردند و سيد ضياء الدين طباطبائي مدير روزنامه " رعد " مدافع قرارداد استعماري 1919 شد . ملت مقاومت كرد و انگستان عقب نشست ، اما نه براي هميشه . ملت مست پيروزي بود كه سيد ضياء همان كسي كه براي انگستان سينه چاك ميداد نخست وزير شد ، نه با فرمان شاه كه با كودتا و فرماني كه بعدا به آخرين شاه قاجار تحميل شد با فشار انگليس بود . باري ، سيد اولين كاري كه كرد وعده اصلاحات داد و مژده عمران و آباداني در پايتخت . براي تظاهر بد وسيله اي نبود . كارهاي نمايشي زيادي انجام شد . يك روز مي ديدي در خيابان لاله زادر سيم كشي مي كنند و همان شب در همان خيابان تا جائي كه سيم پيش چراغ برق روشن مي شد .
چند روز بعد مي ديدي كارگرها مشغول خراب كردن شمال ميدان توپخانه اند ، چه خبر است ؟ عمارت جديد شهرداري را ميسازند اين كند و كوب ها براي چيست و گاري هاي شهرداري اين خاكها را كجا ميبرند و اين همه ماشين غلتك براي چيست ؟ خيابان شوسه مي كنند . ماموران شهرداري براي چه راه افتاده اند ؟ براي كنترل و بهداشت و حفظ الحصه مردم پايتخت . در و ديوار مغازه ها را چرا رنگ مي كنند ، و چرا به رنگ سبز ؟ دستور رئيس الوزرا است و هر كاسبي كه اطاعت نكند سر و كارش با رضا خان است . نوشته هاي لاتين را چرا از در و ديوار شهر مي كنند ؟ چون حكومت ، جكومت كودتاست و دست فرنگي ها و فرهنگ فرنگي ها را بايد كوتاه كرد . در حالي كه تمامي اين نمايشات مردم پسند ، براي آمدن فرنگي ها بود نه رفتن آنها . به هر تقدير و به هر دليل در حكومت سه ماهه سيد ضياء شهرداري حركتي چشم گير داشت و سنگ بناري شهرداري نوين گذاشته شد و انتخاب شهردار تهران هم فقط در اختيار وزير الوزرا بود بود . سيد ضياء كه تندروي ميكرد تاريخ مصرفش تمام شد و رضا خان كه محتاط تر و مطرع تر بود ستاره اقبالش درخشيدن گرفت . فلسفه كودتا ايجاد دولت مقتدر نظامي بود كه تحت فشار يك حكومت پليسي بتواند بي سر و صدا در قالب استقلال ، همان مواد و مفاد قرارداد 1919 ايران و انگلستان را اجرا كند . احمد شاه مانع كار و سد راه بود ، نغمه جمهوريت آغاز شد و اصلاحات شهري و عمليات عمراني مشروعيت كودتا را تضمين ميكرد . عوارض جديد ، درآمد شهرداري را بيشتر كرد ، خيابانها به سرعت سنگ فرش شد ، سيم هاي برق به سرعت و بدون توجه به نوع سيم كشي به محلات شهر متصل گرديد ، جاده هاي اطراف پايتخت را شوسه كردند و نظافت شهر در اندك زماني بهبود نسبي پيدا كرد و اجمالا با وجود آنكه تمامي اين كارها بي برنامه و نمايشي بود ، تهران با همان استخوان بندي سابق و خيابانهاي تنگ از كثافت قديم بيرون آمد . به تحريك نظاميان دست نشانده رضاخان ، يك دفعه تمام ملت جمهوري خواه شدند . روحانيت و آن دسته از روشنفكران كه آن روي سكه را مي ديدند مخالفت كردند و يك مرتبه سر و صداها خوابيد و معلوم نشد آن تب گردم و سوزنده جمهوري خواهي چگونه يك شبه سرد شد ؟
ولي تنور اصلاحات و كارهاي عمراني كه از تعهدات رضا خان بود روز به روز گرم تر شد و بعد از سلطنت او نيز ادامه يافت . ايجاد جاده هاي شوسه ، راه آهن سراسري ، ساختمانهاي جديد دولتي ، خيابان بندي هاي جديد در طول حكومت بيست ساله ديكتاتوري به صورت يك اصل ثابت و تغيير نا پذير دنبال شد و اين بعد از حركت چشم گير زمان ناصر الدين شاه ، نخست اقدام فراگير شهري بود با اين تفاوت كه در حركت دوران ناصري هر چه بود تجدد بود ، ولي در بطن حركت هاي عمراني عهد پهلوي كه سخت داعيه نوآوري و تجدد خواهي داشت ، تحجر زيانباري نهفته بود و با تاسف بسيار در دوران بيست ساله ديكتاتوري رضا خاني ميراثهاي فرهنگي دويست ساله پايتخت يكسره نابود شد و تنها مساجد و شماري تكايا كه حرمت و قداست آنها مانع اين قبيل دستبردها بود از ويراني در امان ماندند .
يك استاد تاريخ اين دوره تاريخي نظري دارد كه شنيدني است : " ميدانم كه او ثبات سياسي و امنيت و مدارس و دانشگاه و برق را به ايران آورد ، اما هر وقت به ياد مي آورم كه او تفكر سياسي و انديشه آزادي و آزادي بيان و قلم را از مردم ايران گرفت و به املاك مردم تجاوز كرد و دهان ها را دوخت و مشتي متملق و چاپلوس تربيت كرد و مردم را به خاك و خون نشاند و پول در بانكهاي خارجي ذخيره كرد و اصول جاسوسي را بنيان نهاد و روزنامه را توقيف كرد و ايرانيان را به زندان انداخت ، بي اختيار در دل ميگويم : كاش هرگز نيامده بود ! "
« باري چو فسانه مي شوي اي بخرد افسانه خوب شو نه افسانه بد »
با حمله ناگهاني متفقين به ايران در شهريور ماه 1320 ، فقر ، بيماري ، نا امني و آشوب بار ديگر پايتخت ايران را فرا گرفت و تمامي كارهاي عمراني تعطيل و متوقف شد و همه در فكر نان شب بودند و بعد از پايان جنگ نيز ، غائله آذربايجان ، نا ثباتي سياسي به دولت مستعجل بعد از جنگ فرصت آن را نمي داد كه به كارهاي عمراني توجهي كند و يا به نظافت شهر بپردازد . محله سنگلج كه آن را براي نو سازي خراب كرده بودند در وسط شعر محل پرسه زدن سگ هاي ولگرد شده بود و بوي گند خرابه ها در گوشه و كنار شهر از مسافت دور مشام رهگذران را مي آزرد . عدم احساس امنيت در شهرستان ها موجب هجوم جمعيت شهرها به تهران شد و پايتخت ايران بي نقشه و بي رويه روز به روز بزرگتر و وسيع تر شد . اصلاحات ارضي فرمايشي نيز آخرين تيز خلاص بود و تهران را به شهري بي در و دروازه با گسترشي نا مناسب و ترافيكي چاره ناپذير بدل كرد كه با تمام مشكلاتش روي دست دولت ماند . زماني كه امواج توفنده انقلاب اسلامي بساط ستم شاهي را در هم كوبيد ، در ميان تمام مصائب بازمانده از نظام گذشته ، تهران يك نقطه كور ، يك بن بست نا گشودني و معماي حل نشدني به نظر ميرسيد و هيچ كس اميد آنرا نداشت كه براي مشكلات درمان ناپذير پايتخت يك راه حل عملي پيدا شود .
جنگ 8 ساله تحميلي هم مزيد بر علت شد و هجوم شهرستاني هاي جنگ زده ، پايتخت را به صورتي در آورده بود كه تهراني ها با نا اميدي و افسوس ميگفتند :تهران ديگر جاي زندگي نيست ! و گروهي از كارشناسان نيز معتقد بودند كه هر چه زودتر بايد پايتخت را به جاي ديگري منتقل كرد . داستان گذشته هاي تهران در همين جا به پايان ميرسد ، اما داستاني ديگر آغاز ميگردد كه سرگذشت امروز تهران است . با اين همه ، پيش از آنكه با گذشته خداحافظي كنيم ، بجا است كه يك بار ديگر ديده عبرت بين را به جاي پاي رفتگان و در گذشتگان بدوزيم و ببينيم راهي كه آنان در كوچه ها و پس كوچه ها و باغهاي تهران رفتند ، سرانجام به كجا انجاميد .
واقعيت تاريخي اين است كه هم در ايران و هم در جهان كمتر پايتختي هست كه عمري كوتاه چون تهران داشته باشد ، يا چون تهران جوان باشد . دويست و اندي سال براي پايتخت كشور كهنسالي كه بستر و گهواره يكي درخشانترين تمدنهاي بشري بوده است عمر زيادي نيست . واقعيت ديگر اين است كه حتي در اين دويست سال هم تهران كمتر آن فرصت و فراغت را داشته است كه به سر و وضع خود برسد . تهران را پادشاهان قاجار به پايتختي برگزيدند و مي دانيم كه آنان هرگز سلاطين مقتدري نبودند تا چنان امنيتي در مملكت پديد آوردند كه ما به اطمينان خاطر مردم و سبب عمران و آباداني شود . پادشاهان قاجار ، اگر هم فرصتي براي انديشيدن به ساخت ساز و آباداني مي يافتند ، حداكثر چند كاخ ديگر براي خود مي ساختند . مردم " رعيت " بودند و نه " شهروند " شهر و كل مملكت ، ملك مطلق پادشاه بود ، نه سرزمين و ميهن مشترك همه ايرانيان .
باري ، تهران در قياس با بسياري از شهر كهنسال ايران ، شهر نسبتا جواني است . نهالي است كه خيلي زود رشد كرده ، و هرس هم نشده است . نه تنها تهران بلكه همه آنچه امروز مظاهر و نمادهاي تمدن جديد شمرده ميشوند و تهران نيز از آنها برخوردار است سابقه اي چندان ديرين ندارند .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ...
dashtam fekr mikardam soghatie tehran chie? : )
ba ye shere koochooloo be roozam...
dashtam fekr mikardam soghatie tehran chie? : )
ba ye shere koochooloo be roozam...
تهران ، یه سری که هی کنده و کنده تر میشه ، انگار چاره ای نیست مگر خونریزی مغزی کنه .
rastesh ikham beram ke khosh bemanad na khosh begzarad... :)
برای این غم موزون
چه شعر ها که سرودند ...
مطالب جلبی بود.
ارسال یک نظر