مهر ۰۳، ۱۳۸۸

راه تو ،راه «دیگری» نیست! فراموش مکن

در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد:
«فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟»
ماكس جواب مي دهد:
«چرا از كشيش نمي پرسي؟»
جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد:
«جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.»
كشيش پاسخ مي دهد:
«نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.»
جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.
ماكس مي گويد:
«تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.»
ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد:
«آيا وقتي در حال سيگار كشيدنم مي توانم دعا كنم
؟»
كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد:
«مطمئناًً، پسرم. مطمئناً. »




.........................................
پ.ن: عزیزکم سوالت را طوری بپرس که جواب دلخواهت را بگیری، بازی با کلمات همیشه پیروزی بخش نیست
پ.ن: حرمت آدمی بیشتر از این هاست که نیش و کنایه هایت جذاب باشند. آدمی تنها دمی است و بازدمی. هرگز فراموش مکن
پ.ن: می آید... می گذرد... تمام می شود... فراموشی گاهی ...هیچگاه... به سراغ آدمی نمی آید ... و این درد زخمی می شود گوشه دلت
پ.ن: و این گونه ای دیگر از تناقضات ذاتی من است(به قول یک دوست) هرگر نمی توانم در کنار شادی تلخی را جا ندهم...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

بی مزه است و لوس اگر بگویم منظورم از تناقض را نمی فهمی. خودم هم از گفتنش خسته شده ام. چه برسد به تو که حتما جانت به لبت رسیده و راهی نداری که بگویی دست از سرم بردار و هیچ چیز نمی گویی!

قلــم صد و سی و نه گفت...

139..
نه اصلن هم جانم به لب نرسیده
خوشحالم که دوستی دارم که ایرادها رو میبینه و می گه...
این مهمه که میگی این مهم نیست که درست باشه یا غلط
ممنون بابت لطفت و همچنین کامنت

نیمه جان گفت...

للحق
سلام
اگر اشتباه نکنم مدتی نبودین
و اگر این طوره خوش حالم که برگشتین
واقعاً خوش حالم چون حضور شما در اینجا غنیمتی است

الی گفت...

داستان عجیب به دلم نشست
و...
پاییز حکایتی است که هر سال بی تکرار جاودان میشود...
برگها چرا وقتی زرد میشوند خودکشی میکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پابلو نرودا

ناشناس گفت...

سلام
جالبه ! شما كه نوشته هاتون گويا سرشار از كنايه است چطور از كنايه مي نالين ؟