شهریور ۰۱، ۱۳۸۸

یک عاشقانه برای آغاز

صدو سی و نه..

گمان کنم دوری برای یک سال کافی باشد که بدانی چه قدر دوست داشتن ات برایم عظیم بود که لب تر کردی و خواستی نباشم و من نبودم.
قول داده بودم دلت را نلرزانم ، دلم لرزید از قول ام اما تو نبودی که ببینی وفای عهد من تا به کجا بود از برای تو...
از برای تویی که بی بهانه رها ساختی ام در میان زمین و آسمان و چه چشم داشت کوچکی داشتم آن روزها از برای بودنت
دیگر نیازی به بودنت نیست...
احساس می کنم همیشه با منی و این منم که سالهای سال از خودم دورم
چرا که همچون «تو»یی همچون «من»ی را روزگارانی دوست می داشتی و اینگونه .... خطابم نمی کردی!
خوب می دانم که مزاحم همیشگی ات هستم ، اما چه خوب میشد که تو مزاحم خطاب ام نمی کردی


غمی نیست!

از برای تو آغاز می کنم و از برای همان کسی که خواسته و یا نخواسته، دانسته و یا ندانسته مرا به تو مبتلا کرد...
برای تو آغاز می کنم...



.......................................
پ.ن 1: سلام و عرض سپاس به همه دوستانی که در این قریب یک سال به بنده لطف داشتند و همیشه
ممنون و سپاسگزارشان خواهم بود.

پ.ن 2: قراره دوباره اینجا شروع شود به قلم نگاری ما...

پ.ن 3: و این میشود حکایت ما

خنــک آن قمــآر بــازی که ببــاخت هــر چه بـودش

بنـــماند هیچـــش الا هــوس قمــــار دیـــگر

۶ نظر:

ایثار گفت...

غمی هست... ظاهرا زندگی پر از غم‌هایی است که نمی‌خواهد دست از سرمان بردارد.

جاوید رهجو گفت...

خوش آمدی!

بقول شریعتی
نوشتن برای فراموش کردن است
نه برای به یاد آوردن!

وحید گفت...

هيچ آدمی بر ساحل نشسته نيست
هيچ نشسته‌ای نيست
هيچ ساحلی نيست
هيچ آدمی نيست.

Morteza گفت...

مبارکه! لینک تان را اصلاح کردم. : )
یا علی

مدادسياه گفت...

سلام رضاجونم!
رضا؟!!! اين تويي كه نوشتي؟!! اين نوشته خوبه هم مال تو بود؟!! بابا...!
دلم برات تنگ شده! خيلي!
اميدوارم بزودي ببينمت!:)
مخلصيم شديد!

راضيه گفت...

خيلي خوش تشريف آورديد !

راستي !

مرد را دردي اگر باشد خوش است برادر !

دلمون براي قلم زيباتون تنگ شده بود :)