مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

مرثيه اي براي يك رويا


نميدانم از روزي كه رفتنم رنگ نرفتن گرفته است چند سال ميگذرد،شايد سالهاست كه ديگر توان رفتن از كف داده ام

روزهايي ميشود كه احساس ميكنم تنها براي اين پاي لنگم را به دنبالم ميكشم كه درد را با تمام وجودم حس كنم
چه زيباست انسانيتي كه پستي از سر و رويش مي بارد و در اين هياهوي زياد و كم شدن ها رنگ باخته است
همان دنائتي كه بار هاي بار خدا به خاطرش مسخره ام كرده است و براي ملائك اش تعريف ميكند و ميخندند...
خداي خوبي است ،دوست داشتني است،تنهايت نميگذارد،دوستت دارد،هميشه از بودنش لذت مي بري اما ...
بگذريم از اين همه درد دل تكراري...
تنها پاي لنگ توست كه مي فهمد، چه بر حال و روزت گذشته است تويي كه انديشه ي فردا امروزت را ويران ساخته است، به جرم گناهي كه نكرده اي؟!
صبح از خواب بيدار ميشوم
كنار پنجره ي نداشته ي اتاقم ميروم
با پرندگان خيالي گرم ميگيرم، برايشان از داستانهاي نخوانده ام ميگويم، از سفرهاي نرفته ام، از روزهاي نديده ام و از چشمهاي نشسته ام...
چاي بي غفلت مينوشم در فنجاني كه مستي صبح، بود و نبودش را گردن نمي گيرد
چه ميدانم؛
به اين اميد دارم كه روزي فراموشت كنم ،اما... هرگز از يادم نمي روي ،

تو با من چه كرده اي كه از يادم نمي روي؛

درست مثل همين پاي لنگ
چه لذتي دارد روي تختي خوابيده باشي كه پايه هايش مرگ باشد و بالشت افيون افكاري كه روزگاري بهشتت را ميساخت
روزهايي بود كه خودم را گنجشكي فرض ميكردم كه به پشت خوابيده است و پاهايش را به آسمان بلند كرده است تا سقف آسمان روي سر مردم هوار نشود، مسئول بشريتي بودم كه سر تا پايش از پاي لنگم كم اهميت تر بود
چرا كه پاي لنگ هميشه بود و بشريت تنها زماني مفهموم مي يافت كه كه ديگر هيچ تقدسي براي لحظه باقي نمانده بود نه فرياد آرامت ميكرد ،نه سكوت ،نه اشك و نه قهقهه و نه نماز شبي كه صبح ها قضايش را ميخواندي و اشك مي ريختي كه خدا لياقت نيمه شبش را نداشتم ،همين را بپذير...

تا صبح بيدار ماندن و درد دل كردن و ناسزا شنيدن...
خودت را ميخوري كه چه قدر بدي كه خوبي اش را نمي بيني
چه قدر بدي؛
چقدر پستي،همان لياقتت پاي لنگ است،بال پرواز به چه دردت ميخورد،تو محكوم به زميني هستي كه در شش مرحله آفريده شده است تا قصر طلايي ات باشد كه از قفسش اوج بگيري...
چه روزگاري است نازنين!
اين روزها با هر كه دوست ميشوم احساس ميكنم آنقدر دوست بوده ام كه ديگر وقت خيانت است
تنها تمسخر هوشمندانه ي خدا برايم يادگار مانده است
همان خدايي كه عاشق بنده هايي است كه آفريده است و شيفته ي آفريده هايي كه پاي لنگ دارند
ديگر جانمازم را آب كشيده ام تا از اشك هاي نيمه شب ام تطهير شود،اشكهايي كه بوي خون ميدهد از فرط تلخي و همين است كه نجاست به درگاه قرب راهي ندارد...

ديروز به اين مي انديشيدم كه چرا خدا پاي لنگ ندارد
امروز به اين نتيجه رسيدم كه خدا اصلا پا ندارد
خدا ،جز خودش و اين همه آدم لنگ چيز ديگري ندارد
كفر نيست اگر بگويم كه خدا هيچ چيز ندارد
خدا همه چيز دارد
خدا هيچ چيز ندارد
خدا همه چيز دارد
اما در اين شك
تنها نقطه ي يقين اين است كه خدا پاي لنگ ندارد
خدا آنقدر خوب است كه تمام خوبي هايش را در قالب پاي لنگ تقديمم كرد كه روزي به اين صرافت بيفتم كه در لنگي پايم ميهمانش كنم و آن وقت صدايم بزند
بنده ي لنگ ....، دوستت دارم


...........................................................

پ.ن: يا رفيق من لا رفيق له




.

۲۲ نظر:

ناشناس گفت...

cheghadr ziba neveshti reza!
raftam too ye halo havaye dige!
chanta ghatre ashke koochooloo ham oomad paeen...
har vaght be man sar mizani ye chizi benevis ke befahmam oomadi... :)

ناشناس گفت...

زمان به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس ...


----------------------------------

ناشناس گفت...

salam reza jan baraye bare sevom neveshteat ra khandam va har bar hese jadidi daresh yaftam dast marizad agha hese jadidi behet epida kardeam onham midoni chie?
hamon eredati ke hamishe migai az samim ghalab va khalesane (eradat)

ناشناس گفت...

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نياز نيمه شبي دفع صد بلا بکند

عتاب يار پريچهره عاشقانه بکش
که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

طبيب عشق مسيحا دمست و مشفق ليک
چو درد در تو نبيند که را دوا بکند

تو باخداي خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعي خدا بکند

ز بخت خفته ملولم بود که بيداري
بوقت فاتحه ي صبح يک دعا بکند

بسوخت حافظ و بويي ز زلف يار نبرد
مگر دلالت اين دولتش صبا بکند

ناشناس گفت...

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نياز نيمه شبي دفع صد بلا بکند

عتاب يار پريچهره عاشقانه بکش
که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

طبيب عشق مسيحا دمست و مشفق ليک
چو درد در تو نبيند که را دوا بکند

تو باخداي خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعي خدا بکند

ز بخت خفته ملولم بود که بيداري
بوقت فاتحه ي صبح يک دعا بکند

بسوخت حافظ و بويي ز زلف يار نبرد
مگر دلالت اين دولتش صبا بکند

ناشناس گفت...

بیت پنجمش یادته ؟؟؟
عجیب بهش ایمان دارم ... ولی کو صبر ؟!! فکر کنم یه جایی تو کوچه پس کوچه های دنیا جا گذاشتمش ...

قلــم صد و سی و نه گفت...

139..
تو با خداي خود انداز كا و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند...

سلام
ازتون ممنون بابت اين كامنت
كلي به پستم نزديك بود و لذت بردم

اميدوارم هميشه سر بلند و موفق باشين
در ضمن به اين دوست بيچارهي ما هم سلام برسون
حاج خانوم گوشي آقا داوودم بهش پس بده
فردا سر همين موبايل بايد بريد دادگاه طلاق بگيريد
من مجبورم بچه تونو بزرگ كنما...

بازم ممنون


ارادت...

ناشناس گفت...

سلام
یکم بخندی بد نیست .
مطمئن باش وقت برای گریه های تلخ و و ضجه های دردناک کم نیست
به روزم با بازگشت ابراهیم .

ناشناس گفت...

سلام
و من به شما میگویم بیا به خاطر ایمانمان به شک باشیم
ممنون از حضورت در شب های شعر ناشاعر و لطفی که نسبت به من داشتی.
قلمت همیشه روان
هماره برقرار

ناشناس گفت...

سلام
باز هم ببینیمت آقا رضا

ناشناس گفت...

daste shoma dar nakone baradar vaghean lotf kardid baese eftekhare bandast ke avalin camment baraye shoma bod.nemidoni cheghad diruz va emruz niaz dashtam ke bebinameton ama chekonam ke tanbalai ejaze nemide shad bashi porteghali

ناشناس گفت...

salam.posthaye kheily khoby mizarid in akhary ha.az kiyeh???

ناشناس گفت...

رضا جان بنویس...به بلوغ قلمت ایمان آورده ام...!!!

ناشناس گفت...

...می خواهم به جای تمامی حرف های "شنیدنی" برایتان حرف های "کشیدنی" بنویسم...
چون باید آنها را درد کشید...آنها را "الم" باید نه قلم !
و آنها یک نیایش است:

خدایا:
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان...

اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن...

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش...و دردهای عزیز بر جانم ریز!
(علی شریعتی)

قلــم صد و سی و نه گفت...

139..

براي هيوا:


حرمت نگاه دار
دلم ، گلم…
كاين اشك خون بهاي عمر رفته ي من است…

حسين پناهي



ارادت...

ناشناس گفت...

این روزها که می گذرد

هر روز احساس می کنم که کسی

در باد

فریاد می زند ...

ناشناس گفت...

چه قدرت و غنایی ست در ناگهان هیچ نداشتن...

ناشناس گفت...

salam...
ahvale shoma!
az namayeshgahetoon che khabar? : )

ناشناس گفت...

salam...
ahvale shoma!
az namayeshgahetoon che khabar? : )

ناشناس گفت...

و عشق صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ

می شوند کدر

ناشناس گفت...

e agha reza chera nemigi neveshteye khodet nistesh? be har hal afarin be hosne entekhab

منا گفت...

نصرت رحماني نويسنده ي فقيد كشورمون بودن خدا بيامرزه نه اقا رضا؟