شهریور ۰۷، ۱۳۸۶

139..

اپيزود نخست:

اينكه از كجاي نامه هايت ببوسمت برايم دشوار است
تجلي يك مرد را در ذهن براي خود متصور ميشوم تا بدانم كه چه حسي داري،اما چه كنم كه تاب و تحمل ام حتي وسعت درك بزرگيت را ندارد
از روز نخست مرا عاشق آفريدند و گفتند كه تو باش و او ،اما تلاش كن كه تو بماني و او
آري،روز نخست با هم بوديم،در لا به لاي گريه هاي نوزادي كه تازه چشم باز كرده است صدايت را ميشنيدم ،با لبخند آمدي و گفتي بيا منتظرت مي مانم بزرگ شو،تصميم بگير ،با عقلت بينديش شايد مرا دوست نداشته باشي و شايد كسي را بهتر از من بيابي ...انساني و حق اختيار داري... و اين حرفت تمام دنيا را بر روي سرم خراب ميكرد

من!... شما...؟ دوست نداشته باشم ؟!... شوخي ميكنيد، مگر ميشود كه اين همه زيبايي و مهر را ببينيم و دل در گرو كس ديگري دهم... مهال است ...
شما را به كه بفروشم؟ مگر از شما بهتر وجود دارد... نه... به هيچ عنوان امكان ندارد،مطمئن باش كه عاشق ترينت مي مانم و عرصه را براي هيچ كس ديگري باز نمي گذارم...

بنده همين جا در گهواره قول ميدهم كه عاشقتان بمانم و جز شما سويي ديگر نروم...
خيالتان راحت،رويم حساب كنيد!!!
.
لبخندي زدي كه كمي تلخ بود اما هرگز آن روزها مفهموش را نفهميدم، رفته رفته به قول شما عاقل شدم ،دستم به دهنم رسيد ،روي پا ايستادم و به راه افتادم
ديروز فرشته ات مرا آرام ميكرد و با ديدنش يادتان مي افتادم اما روز بعد بهانه گير شدم و آزارش دادم كه ديگر نيازي به تو نيست،((من)) ديگر بزرگ شدم و عاقل...
- و هر چه كرد با من همين عقل كرد كه عقل نبود چيزي بود به نام توهم عقل-
.
روزها گذشت و ((من))تر شدم و خودم را گونه اي ديدم كه چه قدر خوبم،زيبا هستم و توانا، قوي شده ام
احساس ميكردم از كودكي ام فاصله گرفته ام و به همه نويد مرد شدنم را ميدادم
آن روزها نمي دانستم كه بزرگ شدن به بازو و سن و .. اينها نيست آن روزها دوري از معصوميت كودكي برايم لذت بخش بود
و نمي دانستم كه قرار است چه بلايي به سرم بيايد و تو ديگر جايت را به خيلي چيزهاي كوچك تر داده بودي
اما جالب است ،همان مواقع نيز تنهايم نمي گذاشتي ،تذكر ميدادي
هشدار ميدادي ،دلت ميسوخت كه چه قدر زود فراموشت كردم ،((من))ي كه داعيه دار اين بودم كه عاشق ترينت مي مانم ، حال
چه زود فروختمت . آن روزها فكر مي كردم كه آخر تو را به چه بفروشم تو تمام و كمال معشوقه ي مني اما ...
امروز دانسته ام كه ثمن بخث كه ميگويند چيست...!!
.
شرمسارم از كودكي ام از مراحل رشد و غفلت ام و از اينكه نمي توانم دوستت بمانم، ديگر دامنم به هزار ناپاكي آلوده است و دريا نيز قادر به پاك كردنش نيست

.


آب و آبرو را از ياد برده ام به هنگام آشنايي تو و چه دشوار است فاصله هايي كه ملموس اند و اين فاصله مرا تا كجاها كه نمي برد
شبها بي تاب ميشوم و روزها ديوانه،اما هميشه لبخند را فراموش نمي كنم چرا كه مرا ياد داده اي كه دوست من كسي است كه غمش در دل باشد و در پيش ديگران بخندد.
از اين همه تبسم تصنعي خسته ام ،حرفت را گوش ميكنم ،باشد،قبول هر چه شما بگوييد اما...
دلم برايت تنگ است ،خودت را جاي من بگذار ،چه ميكردي از اين همه دوري و اين اميد واهي و خيالي كه نه،! بالاخره مي آيد و تو را سلام ميكند و بابت اين همه غربت و تنهايي دلت را آرام ميكند....



تنها چاره اي كه دارم تويي...
تا به حال شنيده اي كه كسي از ته دل نيازمند ياري ات باشد و نتواند صدايت بزند
ديگر فرياد در گلوي سربي ام يخ زده است و ديگر نواي ((غياث المستغيثين)) نمي تواند ناي روحم باشد
ديگر به رحمانيت خدا نيز اميدي ندارم چرا كه همه را از رو برده ام ،
آن قدر آلوده شده ام و توبه كرده ام كه ديگر معصيت نيز به رويم ميخندد كه اي بابا ... خدا را مسخره كرده اي يا خودت را
توان اين ندارم كه مرد باشم و بگويم رومي ام يا زنگي
مرا نه رومي بدار و نه زنگي رها كن
مرا به سرزمين خودت ببر كه نيازمند هوايي از سر كوي توام

.
اپيزود دوم:

دوستت دارم


اپيزود سوم:

دوستت دارم


اپيزود چهارم:

دوستت دارم




پرده ي آخر:

اشاره كن كه بهار از درخت سر بزند
اشاره كن كه بهاري دوباره سر بزند

۷ نظر:

ناشناس گفت...

nemidanam chera in roozha enghadr ba doost dashtan bigane hastam...
fogholade bood...

ناشناس گفت...

salam
mamnoon az lotfetoon
khoshhal shodam behem sarzadin
matlabetoon kheyli jaleb bood
dar zemn bebakhshid dir behetoon sar zadam
ta baad

ناشناس گفت...

لطف خدا بیشتر از جرم ماست ...

ناشناس گفت...

Fantastic

ناشناس گفت...

سلام

عیدتون مبارک البته با چند روز تاخیر.

امیدوارم که در سایه همون دوست باشید.

ناشناس گفت...

سلام .
خوشحالم که برای اولین بار تونستم توی وبتون نظر بذارم.
مطلبتون خیلی زیبا بود
بهم سر بزنید خوشحال می شم .
پاینده باشید.

پرنده گفت...

سلام 139
اولین بار که بعد از مدتها به وبلاگتون سر میزنم ،ولی الان بدجور زمین گیر شدم اینقدر که دلم نمی خواد به هیچ وبلاگ دیگه ای سر بزنم .
راستش من به قول سهراب خرده هوشی دارم سر سوزن ذوقی ولی کمتر سعی کردم مشق شون کنم ولی حالا تصمیم گرفتم بیشتر به پرنده خیالم اجازه پرواز بدم.(اینم به خاطر لطافت شعر شماست)
آوای شعرهاتون منو به یاد عرفان نظر آهاری انداخت.
متشکرم و موفق باشید.
عاشق بمونید.