وقتی پرنده ای را معتاد میکنند تا فالی از قفس به در آرد
و اهدا نماید آن فال را به جویندگان خوشبختی
تا شاهدانه ای بگیرد.
پرواز قصه ی بس ابلهانه ایست
نصرت رحمانی
تا شاهدانه ای بگیرد.
پرواز قصه ی بس ابلهانه ایست
نصرت رحمانی
خنــک آن قمـــــار بازی که ببـاخـت هر چـه بـودش
بنمــــانـد هیـــچـش الا هـوس قمـــــــار دیگـــر
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی ماند
چیزی نادر به زندگی آغاز می کند
با شادی و اندکی درد
روزانه به گونه ای نمایان
بر می بالد
بدان ماند که نادره ی نخستین است
و نادره ی آخرین.
.
تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد از شادی لبخند بهره می تواند داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید
.
(احمـــد شـامـلــــو)
۲ نظر:
سلام جناب محبی..بسیار خرسندم که همچنان می نویسید و همچنان حضور دارید//البته ما فقط حضور فیزیکی شما رو حس می کنیم..چون مدتهای مدیدی است که دیگر رضای محبی نیستی ..انگار رضای ما در باد گم شده است ..راستی اگر رضایمان را دیدی سلام ما را به او برسان..می دانی حکایت خیلی از ما ها همین حکایت پرنده معتاد است... فکر می کنند پرواز می کنیم ولی فکرمان بس ابلهانه است..و شاید هم حکایت آنهایی که پرنده ای را معتاد می کنیم تا تنها ملعبه ای برای رسیدن به مقاصدمان باشد..نمی دانم ..نمی شود قضاوت کرد ما کدام یک هستیم..پرنده معتاد یا آن آدمها..شاید اگر لحظه ای با خود خلوت کنیم بدانیم تکلیفمان با خودمان چیست...یا حق رضای محبی...
ولي پرنده بال دارد. بال... و معني پرواز همين است تلاش بزاي رهايي
ارسال یک نظر