یه روزی از روزها:کبری تصمیم گرفت مراقب کتاباش باشه تا خراب و کثیف نشن.
چند وقت بعد...کبری تصمیم گرفت که نه تنها مراقب کتاباش باشه بلکه اونارو بخونه
چند وقت بعد...کبری تصمیم گرفت که واسه کنکور درس بخونه تا واسه ی خودش کسی بشه
چند وقت بعد...کبری تو دانشگاه دولتی در رشته ی جامعه شناسی قبول شد
چند وقت بعد...کبری الان یه فعال سیاسیه.سیگار می کشه. و بحث های ایدئولوژیکی داغی میکنه
چند وقت بعد...کبری به راحتی اعتراض میکنه . تحصن و....خلاصه یه دانشگاه میشناسندش
چند وقت بعد...کبری بخاطر یه مقاله میره کمیته انظباطی و تعهد قبل از اخراجش رو می نویسه
چند وقت بعد...کبری تو یه تحصن تو پارک دانشجو یه باتوم هم میخوره و میشه قهرمان
چند وقت بعد...خواهر کبری بهش میگه شما از تحصن کردن چی میخواید؟ کبری میگه معلومه حقمونو...
خواهر کبری میگه یعنی با این کار حقتونو میدند؟ کبری میگه......
چند وقت بعد...کبری پیش خودش فکر میکنه یعنی شیوه ی ما درسته؟
چند وقت بعد...کبری تو ذهنش به مفاهیمی مثل شور سیاسی و شعور سیاسی بر میخوره
چند وقت بعد...کبری به این نتیجه میرسه که اول باید عقلانیت رو پیش رو گذاشت و بعد احساس رو
چند وقت بعد...کبری میفهمه که حتی بچه های گروه هم با هم کلی اختلاف نظر دارند ویکی از دلایل شکستشون عدم داشتن تفاهم ساختاری و هدمنده.
چند وقت بعد... کبری می خواد دیگه کاری کنه کارستون تا هم ضربه نخوره و هم به هدفش برسه و
کاری نکنه که دشمنا و مخالفاش بهش بخندند و موجب تثبیت زورمندان بر حکومت بشه.
چند وقت بعد:کبری تا اومد به خودش بیاد دید که در سش تموم شده و پای سفره ی عقده
الانا...دیگه کبری نمیتونه به مامانش بگه که به یه وحدت و قدرت فکری رسیده که عقلانی تصمیم بگیره
الانا... مامان کبری بهش میگه دختر گلم یه عمر تصمیم گرفتی و تو کتابا نوشتن و نزدیک بود از دانشگاه
اخراج بشی .... دیگه بسه
الانا... مامان کبری میگه این هاشم پسر بدی نیست پسر مشتی حسن ماست بنده و پیش باباش کار
میکنه سر به زیر و آقا ....
چند وقت بعد:کبری نشسته و تو روزنامه ی شرق میخونه تحصن دانشجویان دانشکده ی علوم اجتماعی در برابر رییس جدید دانشگاه و یاد واپسین بارقه های ذهنیش تو دانشگاه می افته...
شور سیاسی و شعور سیاسی...
چند وقت بعد...کبری تصمیم گرفت که نه تنها مراقب کتاباش باشه بلکه اونارو بخونه
چند وقت بعد...کبری تصمیم گرفت که واسه کنکور درس بخونه تا واسه ی خودش کسی بشه
چند وقت بعد...کبری تو دانشگاه دولتی در رشته ی جامعه شناسی قبول شد
چند وقت بعد...کبری الان یه فعال سیاسیه.سیگار می کشه. و بحث های ایدئولوژیکی داغی میکنه
چند وقت بعد...کبری به راحتی اعتراض میکنه . تحصن و....خلاصه یه دانشگاه میشناسندش
چند وقت بعد...کبری بخاطر یه مقاله میره کمیته انظباطی و تعهد قبل از اخراجش رو می نویسه
چند وقت بعد...کبری تو یه تحصن تو پارک دانشجو یه باتوم هم میخوره و میشه قهرمان
چند وقت بعد...خواهر کبری بهش میگه شما از تحصن کردن چی میخواید؟ کبری میگه معلومه حقمونو...
خواهر کبری میگه یعنی با این کار حقتونو میدند؟ کبری میگه......
چند وقت بعد...کبری پیش خودش فکر میکنه یعنی شیوه ی ما درسته؟
چند وقت بعد...کبری تو ذهنش به مفاهیمی مثل شور سیاسی و شعور سیاسی بر میخوره
چند وقت بعد...کبری به این نتیجه میرسه که اول باید عقلانیت رو پیش رو گذاشت و بعد احساس رو
چند وقت بعد...کبری میفهمه که حتی بچه های گروه هم با هم کلی اختلاف نظر دارند ویکی از دلایل شکستشون عدم داشتن تفاهم ساختاری و هدمنده.
چند وقت بعد... کبری می خواد دیگه کاری کنه کارستون تا هم ضربه نخوره و هم به هدفش برسه و
کاری نکنه که دشمنا و مخالفاش بهش بخندند و موجب تثبیت زورمندان بر حکومت بشه.
چند وقت بعد:کبری تا اومد به خودش بیاد دید که در سش تموم شده و پای سفره ی عقده
الانا...دیگه کبری نمیتونه به مامانش بگه که به یه وحدت و قدرت فکری رسیده که عقلانی تصمیم بگیره
الانا... مامان کبری بهش میگه دختر گلم یه عمر تصمیم گرفتی و تو کتابا نوشتن و نزدیک بود از دانشگاه
اخراج بشی .... دیگه بسه
الانا... مامان کبری میگه این هاشم پسر بدی نیست پسر مشتی حسن ماست بنده و پیش باباش کار
میکنه سر به زیر و آقا ....
چند وقت بعد:کبری نشسته و تو روزنامه ی شرق میخونه تحصن دانشجویان دانشکده ی علوم اجتماعی در برابر رییس جدید دانشگاه و یاد واپسین بارقه های ذهنیش تو دانشگاه می افته...
شور سیاسی و شعور سیاسی...