it has three words.
but the poet has scratched them out.
You can not read "lost"; only feel it.
Memories of a geisha / Rob Marshall
چیو: توی معبد، یه شعری هست بهنام "گمشده" که روی سنگ حک شده.
سهتا عبارت داره.
ولی شاعرش اونا رو از بین برده.
نمیتونی "گمشده" رو بخونی؛ فقط میتونی احساسش کنی.
خاطرات یک گیشا / راب مارشال
...................................
پ.ن: خیلی چیز ها هست که نمیشه ،نمی شه دید، نمیشه راجع بهش حرف زد، رفته یه گوشه دلت و داره کم کم همه جا رو می گیره
این چیزا رو فقط می شه حس کرد و راجع بهش فقط سکوت کرد
.پ.ن: راجع به پست قبل هم خوشحالم که همه فهمیدن من یه «امیدوار بالفطره ام»... ماجرای منم شبیه همون گدا هست که نون خشک رو میزد تو آب جوی (جوب) و می گفت شکر خدا.... باقیش هم خودتون می دونین دیگه
۵ نظر:
توی هر دلی یه چیزی هست که نمیشه دربارهاش حرف زد. توی هر دلی یه چیزی هست که رفته یه گوشه جا خوش کرده. توی هر دلی یه چیزی هست که میشه فقط درباهاش سکوت کرد. اما مهم اینه که توی هر دلی یه چیز «مگو» هست.
بيدلي در همه احوال خدا با او بود
او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد
خیلی بدی لااقل یه چیزی بگو که بفهمم کامنتای منو میخونی...به همین دلخوشم...
یک اشنای غریب
سلام رضا جان . يه لينكي بده يه لينكي بستون رفيق. وبلاگ نسبتا مشترك من و فرناز: shabaaaneh.blogspot.com
وقتی می فهمی همه جا رو گرفته که مُردی !
ارسال یک نظر