it has three words.
but the poet has scratched them out.
You can not read "lost"; only feel it.
Memories of a geisha / Rob Marshall
چیو: توی معبد، یه شعری هست بهنام "گمشده" که روی سنگ حک شده.
سهتا عبارت داره.
ولی شاعرش اونا رو از بین برده.
نمیتونی "گمشده" رو بخونی؛ فقط میتونی احساسش کنی.
خاطرات یک گیشا / راب مارشال
...................................
پ.ن: خیلی چیز ها هست که نمیشه ،نمی شه دید، نمیشه راجع بهش حرف زد، رفته یه گوشه دلت و داره کم کم همه جا رو می گیره
این چیزا رو فقط می شه حس کرد و راجع بهش فقط سکوت کرد
.پ.ن: راجع به پست قبل هم خوشحالم که همه فهمیدن من یه «امیدوار بالفطره ام»... ماجرای منم شبیه همون گدا هست که نون خشک رو میزد تو آب جوی (جوب) و می گفت شکر خدا.... باقیش هم خودتون می دونین دیگه