139..
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس میکردم
در سینه ام پر می زند شبها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم مادرم میگفت
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی
نام تو را میکند روی میزها هر وقت
دردست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون زتو باناامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با بی وفایی چشم می پوشی
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه ی رنج تو هستم راست میگویی
فاضل نظری
۱۱ نظر:
عیب جو دلدادگان را سرزنش ها می کند
وای اگر با او کند دل آنچه با ما می کند
پر پرواز ندارم اما...
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر در دریاچه ی ماه تاب پارو میکشند
...خوشا رها کردن و رفتن
!خوابی دیگر به مردابی دیگر
!خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر
!به دریایی دیگر
...خوشا پر کشیدن
...خوشا رهایی
!خوشا اگر نه رها زیستن مردن به رهایی
...آه این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند
!حرفی نیست !چون واقعا نمی خونه
salam.man bargashtam va be roozam...:)
salam.jaye shoma khali khosh gozasht faght heif ke gozasht...
rasti agar delet baraye tab bazi tang shode ye sar be man bezan...
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید
salam rezaye aziz nemidonam kojaii ama na sms javab midi na mishe comment barat ferestad har ja ke hasti shado kamyab bashi
in rooza hava abrie! faghat nemidoonam chera baroon nemiad!
(hosna)
سلام و ممنون از حضورتون.حلول مناه رجب رو تبريك ميگم.من همچين جسارتي نمي كنم كه به شما فحش بدم.وبلاگك جالب و خوبي دارين.فقط مي خواستم ببينم كي نويسندش بوده همين.موفق باشيد و التماس دعا
حالم خوب نبود . دلم قدیم می طلبید . آرشیو را باز کردم . نوشته های چند ماه پیش و چند سال پیش حتی . کامنت بعضی هایش را هم می خواندم . آدم های ناشناس . آدم های قدیم . جدید . تازه وارد . پیشکسوت . 139 ! عدد ! یادم آمد که قبلا آمده بودم . اینجا و گفته بودم 139 ! عدد ! و پرسیده بودم چرا ؟ و برایم جالب نمود . بین کامنت ها 139 را دیدم . هه ! جالب نمود باز هم . شعر ,,, راستش زیاد جذبم نکرد . برای هیچ کس را دوست داشتم . همین .
kojahaee reza! kam peidaee...
): انگار روزي ديگر فرا رسيده است اگر چشمهايت گشوده شده اند و گر مي تواني صادقانه لبخند بزني، بدان که خداوند هنوز عاشق توست
سلام
منتظر مطالب زیبای شما هستیم
ارسال یک نظر