اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۶










...........................................................................
هزار گونه سخن در دهان ولب خاموش...

۷ نظر:

ناشناس گفت...

حرف هایی هست
برای نگفتن ...

-------------------------
راستی نقاشی ها باز نشد !

ناشناس گفت...

آیدا زهتاب
سلام وبلاگ خوبی دارید از تبادل لینک با شما خوشحال می شم

ناشناس گفت...

سلام از نقاشي هاي خودته؟؟؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

همینقدر بگم که
توسبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
سلام

قلــم صد و سی و نه گفت...

139..
به ابولفضل
سلام عزيز
بله
البته جسارته پيشه شما اضهار فضل

به محسن
سلام
آقا نه اينطورام نيست
سبزي روي من دائميه ولي خيلي بي ارزشه
...
آخه من مصنوعي هستم
تو نقاشي ببين
همه ي برگ و بارم سياهه
شما خزوني اما همين خشكيدگيتونم طبيعيه...

سخن زياده و ...
بگذار
يه هديه ي بداهه براي شما به منظور عرض ارادت...


همين ميان رابطه هايم قرارمان باشد
كه من خموش و سكوتم صدايمان باشد

تفاوتي نكند التهاب شعله ي تو
در آن زمان به خاكم عدويمان باشد

كه سبز ماندم و پربار ولي بدان اي دوست
كه سبز ماندن من از عذابمان باشد

تو خشك و بي بر وبار و خميده و رنجور
عجب حكايت نابي ميانمان باشد

هوا خوش است و زمين دلكش و مي بي غش
كه من خموش و تو خشك و ... خدايمان باشد!!!

همين...

ناشناس گفت...

بله اون آرزو منم !
یه سه چهار روز دیگه خبر می دم که این کتاب های گران بهام رو کجا می شه تهیه کرد !!!
:)

ناشناس گفت...

انساني که در نبرد زندگي مي خندد قا بل ستايش است

سلام و ممنون از لطفتون

نقاشی با اتد خیلی جالب